سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب

۲۶ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

حرصِ نوشتن

این یادداشت‌ها به جا می‌ماند. چون دارم دقیقِ دقیق می‌بینم، و دقیق می‌نویسم. دقیقاً می‌بینم که چه اتفاقی دارد می‌افتد؛ ما داریم به قهقرا می‌رویم اما همچنان که به قهقرا می‌رویم اوج هم می‌گیریم. این همه تکنولوژی را نگاه کن، بشر به ماه می‌رود، فضا را می‌شکافد، در مریخ آب کشف می‌کند، سلول به سلول جهانِ هستی را شکافته. این اگر عرفان نیست پس چیست؟ مگر نه آن که عرفان شناخت است؟ خب پس اگر بشر عارف شده، چرا از نظرِ اخلاقی اینقدر سقوط کرده؟ چرا اینقدر بی‌محابا می‌کُشد؟ چرا ویران می‌کند؟ چون ذاتِ شناخت، ضدِ عقلانی و ضدِ اخلاقی است؛ بشر به مرحله‌ای از شناخت رسیده که از عقل عبور کرده، می‌خواهد آن سوی عقل باشد، می‌خواهد «خودِ خودِ» ماده باشد. 

قسم می‌خورم که این را تارانتینو فهمیده بود، راک‌استار‌ها این را لمس کردند. همه و همه این را می‌فهمیم، ویرانیِ بزرگ را می‌فهمیم و اندامِ تن‌مان از حجمِ این همه شناخت و این همه ویرانی گسسته می‌شود. ما فهمیده‌ایم که خُدا ماده است، و برای همین به ماده چنگ می‌زنیم، و ماده را ویران می‌کنیم و باز ناکامیم و ناکامیم. ما در مراحلِ غاییِ شناخت هستیم، که ناگزیر به آغازی دوباره خواهد رسید. ما به همان اندازه که در انتهای تاریخیم، در ابتدای آنیم. در راسِ دایره. 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

دیگر هیچ چیز، نمادِ چیزِ دیگری نیست. نه جهانِ ماده، نمودِ خداست، نه خدا امری منتزع از جهان ماده. 

تفاوتی بینِ محسوس و معقول نیست. در بیلی آیلیش می‌توان همان چیزی را شنید که بتهوون می‌خواست بگوید. اما بتهوون و حافظ پنهان‌کاری می‌کردند چون پنهان‌کاری لازمه‌ی اگزیستنسِ آنها بود. و این پنهان‌کاری منجر به پیدایشِ «استعاره» می‌شد و باعث می‌شد که هنرِ آنان استعلایی باشد. همچنان که فلسفه‌ی کانت استعلایی است. اما عصرِ استعلا گذشته. 

اکنون نفس با ایده یکی شده. همه چیز با همه چیز یکی شده، و ما که انسان باشیم، همچنان که در نقطه‌ی پایان انسان ایستاده‌ایم، داریم به نقطه‌ی آغازِ انسان، به بدویت، نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم. آنجا که همه چیز وحشی است. آنجا که نوازندگانِ راک، لُخت روی صحنه می‌آیند، که می‌شاشند به جمعیت؛ یعنی بدویِ بدوی مثلِ یک حیوان، آنچنان که انسانِ اصیل باید باشد. 

پس، عصرِ هنر سپری شده، و در عینِ حال عصرِ هنر از نُو زاده می‌شود. 

توحشِ مقدس را پاس بداریم. چرا که خدا می‌آید که بار دیگر زاده شود؛ نه خدای آسمان‌ها، که خدای وحشی و خونریز؛ با تن، با زن، با ماده، با زمین، با تخریب، با ویرانی، با گرمایش جهانی و هر آنچه خواهد بود. 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

در باب موزیک 2

دوگانه‌ی امر مبتذل و امرِ فاخر، خود سرچشمه‌ی همه‌ی ابتذال‌هاست. من اگر این موضوع را زودتر فهمیده‌بودم، زودتر خودم را می‌زدم به آن راه. اگرچه راه‌های جهان به هم مرتبط‌اند و دایره‌اند و دور خودشان می‌چرخند.  

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

من برای زدبازی و مهراد هیدن احترام قائلم. حتی برای محسن یگانه (با آن که تحمل شنیدن صدایش را ندارم) احترام قائلم. برای نامجو هم. اینها در نقطه‌ی درستِ تاریخ ایستاده‌اند، از آن جهت که دنباله‌ی طبیعیِ باخ و موتسارت و بتهوون‌اند؛ اگر موسیقی مبتذل می‌سازند، موسیقی مبتذلی می‌سازند که ضروری است، چون موسیقیِ فاخر الان غیرضروری‌ترین نیاز جامعه‌ی ایران و جامعه‌ی جهانی است. با جهانی که مبتذل است باید با زبان ابتذال سخن گفت. 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

باخ و بتهوون و موتسارت و شونبرگ مربوط به زمان حاضر نیستند، شاید موزیسینِ حالِ حاضر ما اِمینِم باشد، یا بیلی آیلیش. اما فهمِ شونبرگ باعث می‌شود امینِم را بهتر بفهمیم. و از آنجا که تاریخ، خطی نیست، بلکه دایره‌ای است، با درک قسمت‌های دیگر این دایره، بهتر می‌فهمیم که در کجای تاریخ ایستاده‌ایم. 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

روزانه ۱۳

روز خوبی بود. کوثر آمد صبح رفتیم قهوه خوردیم، بعد رفتیم بالا یک ساعتی درس دادم و یکی دو ساعت گپ زدیم. حالم تازه شد. ظهر املت درست کردم. بعد علیرضا کلاس آنلاین داشت با من. بعدش مژده و آن یکی علیرضا (تا این لحظه ۳ عدد علیرضا و ۱ محمدرضا در شاگردانم دارم) آمدند، کار آخرم را شنیده بودند خیلی حال کرده‌بودند و کار آخرم را هم که خودم پشت پیانو زدم پشم‌هایشان ریخت. چقدر خوب است آدم مخاطب واشته‌باشد، حتی بین دوستان و هنرجویان. این که بداند حداقل چند نفری هستند که ارزش کارش را درک می‌کنند. حس می‌کنم دلایل زیادی هست که از خودم متشکر باشم. بچه‌ها که رفتند آمدم بیرون قدم زدم بین سینماسعدی و ملاصدرا. جایی که من می‌نشینم کلی مغازه‌ی قدیمی هست، مثلا روی شیشه‌ی یکی از مغازه‌ها با فونت دهه‌ی پنجاهی نوشته‌بود "حوله‌ی برق لامع". 

دلار شده ۵۷ تومان. غمگینم اما وقتی فکر می‌کنم که مثلا شوروی سابق هم در اواخر دوران خودش چنین تورمی را تجربه می‌کرد آرام می‌شوم، یعنی قرار نیست بمیریم، اینها همه می‌گذرد و تاریخ قضاوت می‌کند.

یک جلودری سبز خریدم برای ورودی. تعدادی ظرف و استکان هست از پیش از میلاد مسیح که هنوز نشسته‌ام. باید برگردم به سر و وضع خودم و خانه رسیدگی کنم.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

درباره‌ی تاریخ

وقتی از ضرورت می‌گوییم، وقتی از بودن می‌گوییم، ناگزیر از تاریخ هم می‌گوییم. تاریخ، لحظه لحظه‌ی ماست. در خنده‌ی ما محمد می‌خندد، در رنج ما عیسا بر صلیب می‌شود، در رفتن ما تمام پادشاهان گذشته می‌روند و در آمدن‌مان ادیان جدید ظاهر می‌شوند. کتاب‌های تاریخی دروغ می‌گویند از آن رو که ما را از گذشته‌مان جدا می سازند، چنین می‌نمایانند که گذشتگان ما بوده‌اند و تمام شده‌اند. اما خون‌های ریخته شده، خون‌های حق و ناحق، اشک‌های مادران و سرب‌ها و باروت‌ها در لحظه لحظه‌ی ما جاری‌اند. 

هیچ چیز نیست که ابدی نباشد، سلاه، هیچ چیز نیست که ابدی نباشد.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

آخرین نیایش

خداوندا نور عقل را در جایی تاباندی که انکارت کردند، در اروپا. 

و تاریکی را بر ما، که پرستش‌گرانت بودیم مستولی گردانیدی.

من فقط از تو می‌پرسم. نه شکایت، نه هیچ چیز. فقط می‌پرسم. 

چرا عاشقانت را سر به نیست می‌کنی؟ چرا فرزندت را به چارمیخ کشیدی؟ 

چرا سرزمین ایران را در تاریکی محض فرو برده‌ای؟ 

 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

پولانسکی

من پولانسکی را اصولا دوست ندارم. محبوبم نیست. با این وجود بچه‌ی رزماری جزو ۱۰ فیلم برتری است که در زندگی‌ام دیده‌ام. البته که مستاجر یا محله‌ی چینی‌ها هم فیلم‌های خوبی هستند، اما هرگز مثل آن یکی در قلبم نمانده‌اند. امشب فیلم Frantic را دیدم که چند نمای به یاد ماندنی برایم داشت (مثل صحنه‌ی رقص در کلوب، وقتی که هریسون فورد دیوانه و ناراحت است و نقش رقصیدن با زن جوان را -که از قضا واقعا عاشق اوست- بازی می‌کند، خیلی اصیل است این سکانس). اما در کل فیلمی نبود که برای من چیز عجیبی داشته‌باشد. پولانسکی دهه‌ی ۹۰ را که دیگر اصلا دوست ندارم، بیتر مون برایم یک فیلم خیلی معمولی است و پیانیست از آن هم معمولی‌تر. انگار هرچه در طول زمان جلو آمده سینمایش هالیوودی‌تر و معمولی‌تر شده. 

اما بچه‌ی رزماری همچنان جزو فیلمهای دست اول تاریخ در ذهنم می‌ماند؛از آن دست فیلم‌هایی که نیروی شیطانی سرنوشت در لب به لب‌شان موج می‌زند؛ درست مثل درخشش کوبریک. با این تفاوت که در سینمای کوبریک نیروی خیر بر شر غلبه دارد، یعنی روح فیلم‌های کوبریک روح شرارت نیست، هرچند شرارت را مصرانه به تصویر می‌کشد.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

شکایت

خدایا چرا در وجود من اینقدر عشق نهادی، ولی دست و دل و زبانم را بستی که گنگ و لال باشم؟ چگونه چنین ستمی را تاب بیاورم؟

  • س.ن