سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

درباره‌ی کلمه

کلمه باید یک وجهِ تکثیرکننده داشته‌باشد، یعنی آینه باشد، چیزها را از رهگذرِ خود بشکند، و چندگانه کند.

پس کلمه باید که شکننده باشد و شفاف. ملموس باشد و ناملموس.

اما آیا تمامِ کلمات چنین وجهی ندارند؟ حتی بی‌ریخت‌ترینشان؟

در واقع، چندگانگی را ما به کلمات می‌بخشیم. با نسبتی که بینِ خودمان و آنها برقرار می‌کنیم.

منظورم این نیست که معنایی غیر از خودِ کلمات به آنها ببخشیم. اتفاقاً باید تمامِ معانیِ حاشیه‌ای را از کلمه بزداییم. مثلاً "میز" باید از هر چیزی غیر از "میز" زدوده شود و حتی از  "میز بودن"اش هم پاک شود تا فقط "م و ی و ز" در دهان بماند و شفاف باشد و بدوی. چرا که هر چیز در بدایت و نهایت خود شفاف است. تیرگی در بین راه می‌آید، آنجا که اشیاء به "معنا" آغشته می‌شوند.

و در بدایتِ کلمات، در بی‌معنایی‌شان، نوعی مغاکِ هول‌انگیز است: ایستادن در آستانه‌ی کوهِ یخ، در برابرِ خالی.

تصور کن: قابی که هیچ چیز در میانه‌اش نیست. فقط قاب است. چارچوب است. گذرگاه است.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

اسماعیل

من اگر می‌دانستم، عریان‌تر می‌شدم و این خوب نیست.

مرا گمراه کن زیرا نیک می‌دانم که همه‌چیز با همه‌چیز یکی است:

دو سنگ به هم می‌فرسایند، چیزی بین‌شان نیست، چیزی در میانه نیست. میانه یک هوس است، میانه خالی است.

حرصِِ من برای یافتنِ خالی‌ها تمامی ندارد. سگی دندان به دندان می‌فرساید، در جستجوی چیزی. میانه‌ها بر هم فشرده می‌شوند.

من اگر می‌دانستم، تمام نمی‌شدم، و از ناتمامی می‌ترسم. زیرا نیک می‌دانم که در ابدیت چیزی نیست.

افق خالی است، افق میانه است و می‌فرساید. و مرکز ذهنِ مرا می‌سازد.

تمامِ کلمات، جذب می‌شوند به سوی کلمه‌ای که نیست.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

ادامه

ابراهیم میگوید "لا احب الآفلین" زیرا تنها چیزی که حضور دارد می تواند افول کند (ابژه) و تنها خیال یا عدم است که هرگز افول نمی کند. 

 

نیست وش باشد خیال اندر روان

تو جهانی بر خیالی دان روان

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

دلتنگم

اشخاص همواره در غیابِ خود تقدیس می‌شوند.

و خدا مقدس‌ترین است، زیرا که غایب‌ترین است.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

نبودن

باختن چقدر دلچسب است. گویی از وزن تن من چیزی کم می شود. ما به این جهان آمده ایم تا ببازیم. تا چیزی  را از دست بدهیم. حتی چیزی را که هرگز نداشته ایم. من از درخت آزادترم و از آزادی کمی آزادتر. من از خودم کمی من ترم و همین باعث میشود با خودم کمی بیگانه باشم. گویی از آغاز نبودم.

 وقتی که زاده شدم شکلی از عدم پا به این جهان گذاشت که اندکی بیگانه بود و می گریست. زیرا نبودن من تمام عرصه های زندگی ام را در خود داشت و چهره اش شبیه خودم بود. 


  • س.ن