این یادداشتها به جا میماند. چون دارم دقیقِ دقیق میبینم، و دقیق مینویسم. دقیقاً میبینم که چه اتفاقی دارد میافتد؛ ما داریم به قهقرا میرویم اما همچنان که به قهقرا میرویم اوج هم میگیریم. این همه تکنولوژی را نگاه کن، بشر به ماه میرود، فضا را میشکافد، در مریخ آب کشف میکند، سلول به سلول جهانِ هستی را شکافته. این اگر عرفان نیست پس چیست؟ مگر نه آن که عرفان شناخت است؟ خب پس اگر بشر عارف شده، چرا از نظرِ اخلاقی اینقدر سقوط کرده؟ چرا اینقدر بیمحابا میکُشد؟ چرا ویران میکند؟ چون ذاتِ شناخت، ضدِ عقلانی و ضدِ اخلاقی است؛ بشر به مرحلهای از شناخت رسیده که از عقل عبور کرده، میخواهد آن سوی عقل باشد، میخواهد «خودِ خودِ» ماده باشد.
قسم میخورم که این را تارانتینو فهمیده بود، راکاستارها این را لمس کردند. همه و همه این را میفهمیم، ویرانیِ بزرگ را میفهمیم و اندامِ تنمان از حجمِ این همه شناخت و این همه ویرانی گسسته میشود. ما فهمیدهایم که خُدا ماده است، و برای همین به ماده چنگ میزنیم، و ماده را ویران میکنیم و باز ناکامیم و ناکامیم. ما در مراحلِ غاییِ شناخت هستیم، که ناگزیر به آغازی دوباره خواهد رسید. ما به همان اندازه که در انتهای تاریخیم، در ابتدای آنیم. در راسِ دایره.
- ۰۱/۱۲/۰۷
هر دستاوردی پشتش یه ویرانیه. چارهای نیست.