سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۳
  • ۰

داستان من

من روح خود را 

در ظروف نقره جاساز کرده بودم 

آن سان که قمری در شکاف دو پنجره تخم می‌گذارد 

و انتظار می‌کشیدم، تا روح من درختی تنومند شود 

با میوه‌های نقره‌گون و دانه‌های برف. 

با آمدن بهار، پرنده‌ها دیوار را شکستند 

و دیوار زمین را شکست 

و زمین از هیبت خود فرو ریخت 

و دیگر هیچ چیز نماند 

به جز اقیانوسی در شب

و بر سطح موج دیگر هیچ چیز نبود 

به جز کشتی‌های کوچک فانوسی 

که با زبان نور به یکدیگر می‌گفتند 

«دوستت می‌دارم» 

و با زبان نور از هم رد می‌شدند 

و با زبان نور، تاریکی را لمس می‌کردند. 

اکنون بازوان تاریک، به تماشای آبها گشوده بود 

می‌دیدم که نهنگی از دور فواره می‌زند 

و یا این که کودکی در گهواره می‌خندد 

و یا این که زمین خود گهواره‌ای می‌شود 

برای زاییدن گلها، گل‌های بهاری، گل‌های خنده در شکفتن تاریکی. 

من روح خود را هنگام شستن ظرف‌ها 

یافتم، و آنگاه دانستم 

که روح من درختی شده‌است 

با ریشه‌های تاریک و شاخ‌های تو در تو. 

و آنگاه دانستم که یک روز 

من نخواهم بود 

اما روح من میوه‌های نقره خواهد داد 

و بر سطح نقره‌ای برف خواهد خندید 

و آدمیان را 

با رد چکمه‌هاشان بر برف دوست خواهد داشت. 

 

  • ۰۳/۰۱/۲۹
  • س.ن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی