سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

1 - به گفته‌ی افلاطون، در رساله‌ی ضیافت، در ابتدا نوعی از انسان وجود داشت که هم خصوصیتِ مردی را داشت و هم خصوصیتِ زنی را. پس از تقسیمِ انسان به دو جنس، « اروس (خدای عشق) می‌کوشد که انسان‌ها را به یکدیگر نزدیکتر کند و زخم آنها را شفا بخشد».

مطابقِ این تعریف، امرِ اروتیک (منتسب به اروس) امری است که محرک، یا نزدیک‌کننده‌ی انسان به جنسِ مخالف است. در اینجا این توضیح ضروری می‌نماید که وقتی از «جنسِ مخالف» سخن می‌گوییم، منظور لزوماً جنسِ زن در مقابلِ مرد نیست. بلکه در عشقِ (مصطلحاً) همجنس‌خواهانه نیز، «جنسِ مخالفی» در میان است. در عشقِ میان دو هم جنس، مفهومِ «نرینگی» و «مادگی» از سطحِ خصوصیاتِ جسمانی گذشته و به سطوحِ دیگری استعلا می‌یابد که مجالِ واکاوی آن در اینجا نیست.  

همانطور که گفته شد، امرِ اروتیک، «نزدیک‌کننده» یا «تحریک‌کننده به نزدیکی» است. پس امرِ اروتیک تنها در جایی می‌تواند اتفاق بیافتد که «فاصله» هنوز وجود دارد. ضرورتِ وجود فاصله، در این بند از شعر مسافر سهراب سپهری، به خوبی بازنمایانده شده:

«و عشق، صدای فاصله‌هاست

صدای فاصله‌هایی که

غرقِ ابهام‌اند.

-نه!

صدای فاصله‌هایی که

مثلِ نقره تمیز-اند

و با شنیدن یک «هیچ»

می‌شوند کدر»

با این وصف، اثری می‌تواند اروتیک قلمداد شود که بیش از همه، «فاصله» را در خود منعکس سازد، یعنی «بینِ» دو چیز را نشان دهد، جایی که لمس اتفاق می‌افتد، نه جایی که لمس و ملموس یکی می‌شوند! آنجا که نامِ اعضای جنسی بدن، یا خودِ عملِ جنسی بی‌پرده به میان می‌آیند، «بینیتی» باقی نمی‌ماند. لمس به ملموس می‌رسد. آن که «می‌کند» همان است که «می‌شود»، پس دیگر امرِ اروتیکی باقی نمی‌ماند که در آن، حجمِ فاصله‌ها ذهن را قلقلک دهد. برخوردِ مولوی با امرِ جنسی، خصوصاً در مثنوی معنوی از همین دست است. برای مولوی کلمه‌ی «کیر» نه تنها ممنوعه نیست، بلکه فرقی با «دست» یا سایر اعضای بدن ندارد، بنابراین ذکرِ این کلمه هم نمی‌تواند رکاکت یا بی‌ادبی قلمداد شود.

 به این ابیات از دفتر پنجمِ مثنوی دقت کنید، که نه تنها عاری از هرگونه کششِ جنسی‌اند، بلکه حتی خشونتی آشکار در آنها دیده می‌شود:

«خر مودب گشته در خاتون فشرد                  تا به‌خایه، در زمان خاتون بمرد
بردرید از زخمِ کیر خر جگر                          روده‌ها بُگسسته شد از همدگر»

به راستی چنین بی‌پردگیِ هولناکی ناشی از چیست؟ آیا شاعر از امرِ جنسی گذر کرده‌است و به وصالی هول‌انگیز با تمامِ جهان رسیده‌است؟ جهانی که در آن هیچ‌چیز دیگر ممنوعه نیست؟ چنان که می‌دانیم مثنوی مولانا با شکایت از «فراق» آغاز می‌شود. اما تصویری که از مولانا (به خصوص در غزلیات) می‌بینیم، تصویرِ دیگری است. گاه شاعر را چنان در شادیِ وصل مستغرق می‌بینیم که گویی همه چیز برای او به تمامیت رسیده‌است، گویی فاصله‌ای با هستی ندارد، و از هستی، در هستی شناور است:

«باده از ما مست شد نی ما زِ او                عالم از ما هست شد نی ما زِ او»

«همچو موج از خود برآوردیم سر             باز هم در خود تماشا می‌رویم»  

و از قضا شمارِ غزلیاتی که چنین تصویری را از مولانا منعکس می‌کنند بسی فراتر از آنهایی است که حکایت از رنج و غمِ فراق دارند. بنابراین، امرِ جنسی (که نمادِ فاصله و کوشش برای رسیدن است) برای مولانا امری است تمام شده و به حتمیت رسیده.  

2- اما درست عکسِ این رویکرد در شعرِ حافظ قابل پیگیری است. در سراسرِ دیوان حافظ، حتی یک اشاره‌ی عریان به عضو یا امر جنسی دیده نمی‌شود. اما غزلیات حافظ سرشار از ایماژهایی است که ذهن را به سوی آن «بینِ پنهانِ همیشه در میان» سوق می‌دهند. از جمله این ابیات معروف:

«زلف آشفته و خوی‌کرده و خندان‌لب و مست      پیرهن‌چاک و غزل‌خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده‌جوی و لبش افسوس‌کنان               نیم‌شب دوش به بالینِ من آمد بنشست»

حافظ از «چاکِ پیراهن» سخن به میان می‌آورد نه از آنچه در زیرِ پیراهن است. این چاک، همان نقطه‌ی «بین» است. فاصله است. حافظ (بر خلافِ مولانا) همواره از امرِ غامض و [هنوز] نامحقق سخن می‌گوید. نه مانندِ خیام، نیل به آن را یکسره ناممکن می‌داند و نه مانند مولانا پرده‌دری کرده و فاصله‌ها را از میان برمی‌دارد. از این رو، گویی شعرِ حافظ در اروتیک‌ترین نقطه‌ی ممکن ایستاده‌است: جایی که لمس، درست در آستانه‌ی ملموس است. در میانه. «لبِ می‌گون» و «عارضِ خندان» و «زلف آشفته» در شعر حافظ فراوان‌اند، اما باز هم معشوق همواره در افقی انتزاعی ایستاده‌است. یعنی «مجسم» نمی‌شود، هست و نیست.  

پی‌نوشت: در نوشته‌ی فوق، بی‌این که ابتدائاً بخواهم از موضوعِ جنسی آن‌سوتر رفتم. شاید این طبیعتِ امر جنسی است که همواره ما را به چیزی دورتر از خودش ارجاع می‌دهد.

پی‌نوشت 2: این نوشته یک یادداشتِ شبانه است و نه یک گزارش علمی. قطعاً هم در شعر حافظ و هم در شعرِ مولانا می‌توان مثال‌های فراوانی را هم یافت که نقیضِ حرف من باشند.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

مناجات

خدایا. اینک می‌خواهم به نحوی باژگونه تو را بخوانم. 

از تو طلب روشنی نمی‌کنم. بلکه می‌گویم "بر تیرگی من بیافزا آنسان که به مطلق رنگ برسم." یعنی مثل ضعفای عاجز تیرگی نیم‌بند و شکست‌خورده را ارزانی من نکن. مرا غرق در لجن کن آنچنان که در لجنیت خود صادق و کامل باشم. 

اگر به درگاه خداوندی‌ات راهیم نیست مرا در درگاه شیطان پناه ده. مرا نیم‌بند نگه ندار. تمامم کن. بگذار در هر چه هست تهش باشم. چون از میانگی بیزارم بیزار...

  • س.ن