سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب

۲۳ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شبانه 48

صبح کوثر آمد. دو ساعتی نشست. چلو مرغ درست کردم. آمد ور دستم کمک، گوجه و خیارها را قاش زد، با یک کمی آبلیمو که توی یخچال داشتم شد سالاد شیرازی. 

ظهر می‌خواستم بروم مدرسه. ماشین را زدم بیرون که فهمیدم چرخ سمت راست جلو پنچر است، بد هم پنچر است. ماشین را همانجا دم در پارک کردم و سریع دربست گرفتم. کلاً سه نفر هنرجو داشتم. بعدش ساعت 7 دوباره هنرجو در خانه، علی و مژده. این دو نفر کارشان برای من قابل توجه‌تر از بقیه است، چون موسیقی ایرانی می‌سازند، کاملاً ایرانی، با سازهای ایرانی. یکی‌شان نوازنده‌ی سنتور است و تا الان زیر دست من چند قطعه برای کوینتت سنتور ساخته، آن یکی دارد بر اساس موسیقی قشقایی کار می‌کند، و باز هم کارش برای من خیلی قابل توجه و احترام است. 

ساعت 9 رفتم دنبال پنچرگیری ماشین. بدبختی این که زاپاس هم خودش از رده خارج بود. تایر جلو را باز کردم، انداختم توی ماشین محمد، رفتیم پنچرگیریِ چند خیابان آن طرفتر، کلِ قضیه نیم ساعته جمع شد.  

محمدرضا می‌گوید دوشنبه شب جمع شویم، مشروب و فلان. می‌خواهم بپیچانم. 

 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

غنی‌نژاد

از این که علیزاده را با لودر زیر گرفت خیلی کیف کردم. خیلی. 

آنقدر از قهوه‌ای شدن این جماعت لذت می‌برم که حد و حدود ندارد.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

شبانه 47

صبح رفتم دانشگاه. کلاس داشتم تا 6 عصر. دارم این دست آن دست می‌کنم، می‌گردم برای پی‌سی. از 21 تومان گیرم می‌آید تا برو بالاها. می‌خواهم یک چیزی بخرم که هم به پولم بخورد و هم حداقل نیازهایم را برطرف کند. در مملکتی که یک ماه دیگر ارزش پول من نصف شده، فقط باید با آخرین سرعت ممکن پول را تبدیل به چیزی ملموس و واقعی کرد. بگذریم که از این 27 تومان - که به قیمت دو هفته بی‌خوابی تمام شد- چقدرش به گاو زده شد و چقدرش صرف افراطِ مسخره‌ی من در الگوی آدم خوب (که هیچ هم به آن افتخار نمی‌کنم). اما فعلا با حقوق آموزشگاه، 22 تومانی دستم مانده که دیگر تحت هیچ عنوانی خرج نخواهم کرد، 4 تومن از یاسی خواهد رسید که برسم به 26، 2 تومان از مهر تابان که برسم به 28. اگر یک سیستم 38 تومانی بخرم که مثلاً ده تومانش را قبول کند اقساطی بدهم، کارم راه افتاده. فقط این سیستم را بخرم، سیستمی که برای بالا آمدن جان نَکَند. 

امشب اتفاق عجیبی افتاد. برای اولین بار، یکی از همسایه‌ها، خانمِ همسایه‌ی پایین گفت «چقدر از صدای ساز شما لذت می‌برم». باورم نمی‌شد این را از یکی از همسایه‌ها می‌شنوم. واحد 5 (که دقیقاً زیر پایم واقع شده) آدم بیخودی است که مدام سرِ زن و بچه‌ی خودش داد می‌زند و بعضاً هم کتک‌کاری، همیشه هم از صدای سازِ ما شاکی است که «مگر اینجا آموزشگاه است؟» چقدر یک قدردانی کوچک از یک همسایه‌ی باشعور به آدم حال خوب می‌دهد. 

  • س.ن