سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

روز پرماجرا

صبح زود بلند شدم، به زور و ضرب خودم را بلند کردم که کار کنم. رفتم پایین قهوه خوردم، از کتابفروشیِ بغل خانه دو تا کتابِ تازه خریدم.  

بعد از یازده و نیم تا یک جلسه‌ی تراپی داشتم - که خیلی عجیب پیش رفت و بعدها از جرئیاتش خواهم نوشت-

دو رفتم باشگاه، همایون هم آمد. بعدِ ورزش رفتیم جوجه زدیم به خرج همایون. 

شش رسیدم خانه. دو ساعتی کار کردم باز. روی یک کار پیانویی برای رسیتال هفته‌ی بعد، و همینطور قطعه‌ی پیانو و ویولن که یکشنبه با احمد تمرین کنیم. 

ده احمد آمد. کلی مرغ سرخ کرده آورده‌بود که از روی سالاد سزارش اضافه آمده‌بود. محمدچایی خوردیم و محمدسیگاری کشیدیم. زدیم بیرون، برگشتم بالا. یک ساعتی با لیلی حرف زدم. چرت و پرت. 

چقدر آدم دیدم امروز. فردا هم از ظهر آموزشگاه دارم تا شب. چقدر روزمرگی و بی‌معنایی گاهی قشنگ است. حتماً که نباید دنبال معنی گشت. باید در همین بی‌معنایی آنقدر کار کنیم و جان بکنیم تا پیر شویم و بمیریم. 

  • ۰۲/۰۹/۰۸
  • س.ن

نظرات (۲)

  • عطاملک | قرارگاه سایبری
  • سلام

    دعوت میکنم شبکه اجتماعی ویترین را برای اشتراک گذاری دلنوشته ها و روزمره گیهایتان امتحان کنید

    فکر میکنم نیاز شما را پاسخ دهد

    با سپاس

  • حدیث ملاحسینی
  • بله، انقد باید جان بکنیم در همین بی‌معنایی تا شاید پیر شویم شاید هم نه.

    پاسخ:
    آره دیگه اساسا هیچ چیز زیادی مهم نیست.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی