این کنسرتوی 3 راخمانینُف، با اجرای هُرویتز جوری است که اگر سنسورهای حسیتان فعال باشد و چاکراهایتان باز، قشنگ کف و خون بالا میآورید. من نمیدانم راخمانینُف لعنتی این اثر را چه جور آفریده و هُرُویتز لعنتیتر چه جور به چنین اجرای درخشانی رسیده؛ اینجا دیگر بحث نبوغ است که از دایرهی توان من و ما خارج است. فقط همینقدر بگویم که در موسیقی راخمانینُف، همان رمانتیسمِ غلیظی که در آثار چایکوفسکی هست ادامه پیدا کرده (رمانتیسم و نه سانتیمنتالیسم)، اما با رنگ و بوی خیلی مالیخولیاییتر، سنگینتر و تیرهتر، مثل قهوهی اسپانیایی.
داستان کنسرتوهای 2 و 3 معروف است. پیش از آفرینش این دو شاهکار، راخمانینُف به مدت سه سال شدیداً افسرده بود (به علت شکست فضاحتبار سمفونی اولش)؛ اما جلساتِ روانکاوی دکتر دال (فکر کن، زمانی که روانکاوی تازه به عنوان یک علم به دنیا معرفی شدهبود) موثر افتاد، راخمانینُف سلامت روان و اعتماد به نفسش را باز یافت و بزرگترین شاهکارهای خود را آفرید (کنسرتوی 2 به دکتر دال تقدیم شده).
خودم را با نابغهای مثل راخمانینُف مقایسه نمیکنم، اما الان مدتهاست که در همان وضعیت افسردگی و بلوکه شدن خلاقیت به سر میبرم؛ از آخرین اثری که نوشتهام نزدیک به 10 ماه میگذرد و فقط منتظر یک معجزهام که به ساخت موسیقی بازگردم.
- ۰۲/۰۴/۱۰
تو قراره یه نابغه جدید باشی سروشیوف یا سروشوفسکی یا سروشهون یا سروشاخ یا از همه خفن تر سروش نظیری :)