یکی از فیگورهایی که این روزها چهرهاش را در اینستاگرام زیاد میبینم جُردن پترسون است؛ روانشناسِ راستگرای کانادایی که نظریات جالبی در حیطههای مختلفِ فردی و اجتماعی دارد. داشتم فکر میکردم، بینِ این همه پیج زرد انگیزشی و سخنرانیهای روانشناسانه، چطور میشود که یک فیگور، یک چهره این همه بالا میآید، دنبالکنندگانِ میلیونی پیدا میکند و خلاصه همه جا میبینیماش.
درست است که پشتِ همهی معروف شدنها یک ساز و کار اقتصادیِ مشخص وجود دارد (اسپانسر و سرمایهگذار و هزار بازی کثیف)، اما آن که معروف میشود، قطعاً و قطعاً عنصر یا جوهرِ خاصی هم دارد. این عنصر یا جوهر، الزاماً محتوای صحبتِ یک آدم نیست، میمیکِ صورت، نوع لباس پوشیدن، بازیهای بدن، هر آن چیزی که «کاراکتر» میبخشد، بازیگری را بالا میآورد که چیز جدیدی به دنیا عرضه کند.
در مورد پترسون، نکتهی جالب برای من چهرهی عبوس و جدیاش هست که با چهرهی غالباً خندانِ بازیگران عرصهی روانشناسی تفاوت دارد. پترسون بسیار «جدی» حرف میزند و مفاهیمی به نظر فراموش شده، مثل مسئولیت، تعهد و غیره را به میان میآورد. از تخیلات و قانون جذب حرف نمیزند، جانِ مطلباش مسئولیت انسانی است و حداقل از این نظر، با مخاطبش بسیار روراست است. بنابراین شکلی از رتوریک و کاراکتر، با محتوای کمتر شنیدهشدهای در هم آمیخته و این آدم را بالا آوردهاست.
دیگر این که، در جهانی که «چپ بودن» جاذبهای غیرقابل انکار دارد، که «چپها» حداقل در ظاهر «آدم خوبه» به حساب میآیند (منظورم از چپ اینجا فقط سوسیالیست بودن نیست، بلکه چپِ متقلبِ آمریکایی یعنی «دموکرات» هم هست)، که راستها مسئول تمامِ فجایع جهان به حساب میآیند، و چپها منجیانی که در تلاش برای نجات جهاناند (تلاشِ همواره ناکام) یک نفر پیدا شده که صادقانه میگوید «من راستم».
نه از گیاهخواری حرف میزند، نه از حقِ سقط جنین و نه حقوق حیوانات و محیط زیست (همهی حرفهایی که البته خیلی درست و قشنگاند، اما دکوری)، بلکه واقعیاتِ زندگی را به انسان امروز یادآور میشود.
من این شکل از راست بودن را (که حداقل پوپولیستی نیست) خیلی خیلی میپسندم.
**
دیگر چهرهای که این روزها در اینستاگرام خیلی بالا آمد و مُدام کلیپهایش را میبینم دکتر غنینژاد است، که به واسطهی چند مناظره معروف شد. من اینجا کاری به نظریات غنینژاد ندارم، چون باید دربارهی آنها بیشتر بیاندیشم. اما باز چیزی که توجهم را جلب کرد رِتوریک بسیار بسیار قدرتمند این آدم بود.
در مناظره با علی علیزاده، غنینژاد به واسطهی قدرت علمی و مهمتر، به واسطهی همین رتوریک جایگاه فیل در برابر فنجان را داشت. علیزاده تُند تُند حرف میزد، نفسنفس میزد، حرص و آتشینمزاجی از صورت و نحوهی ادای کلماتش میبارید، به سمت شخصیسازی بحث میرفت و از تکنیکهای زبانیای استفاده میکرد که خیلی خیلی «رو» بودند (مثلاً ساختن کلمهای مثل «غنینژادیسم»). طرفِ مقابل اما کاملاً آرام بود، مسلط، بیحرص و البته با لایهای پنهان و زیرپوستی از طنز.
همانطور که گفتم، بحثِ من در اینجا عقاید نیست (هرچند به لحاظ فکری خودم را به غنینژاد خیلی نزدیکتر میبینم). رتوریک گاهی حتی میتواند خطرناک هم باشد. فراموش نکنیم که هیتلر و استالین رتوریکِ قدرتمند داشتند و میتوانستند خیلِ میلیونی مردم را با خود همراه کنند.
سعدی با رتوریکِ دیوانهواری که دارد، گاهی از عقایدی حرف میزند که برای انسان امروزی به هیچ وجه قابل دفاع نیستند، اما در لحظهی خواندن جذبهی کلام چنان تو را میگیرد که راهی جز پذیرفتن نداری. چنان که ستایشِ مولوی از علیبنابیطالب چنان قدرتمند است که مو را به تنِ غیرمذهبیترین افراد سیخ میکند.
- ۰۲/۰۳/۱۴
مرسی استفاده کردم
منظور از رتوریک، بلاغته؟