سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

داستایوسکی

 در منازعه‌ی شک و ایمان، شاهراهِ حقیقت آنجا نیست که ایمان بر شک فائق آید (و یا بالعکس) بلکه آنجاست که این دو تا حدِ امکان با یکدیگر یکی شوند. 

در عالمِ ادبیات داستانی، شاید هرگز نویسنده‌ای به اندازه‌ی داستایوسکی به این حدِ غایی نزدیک نشده‌باشد. به یکی کردنِ شک و ایمان تا مرزِ جنون: کسی که در جوانی تا جوخه‌ی اعدام پیش می‌رود و تنها چشم به هم زدنی با مرگ فاصله دارد. کسی که در لحظه لحظه‌ی عمرش با مرگ دست به گریبان است، چه از طریقِ بیماریِ صرع و چه سایر مصائبی که حتی یکی از آنها برای زندگی هر یک از ما بیش از حد سنگین است. 

به نظر می‌رسد که در آثار داستایوسکی همواره با دو چهره از نویسنده مواجهیم: یکی همان چهره‌ی ایده‌آل انسانی که به ایمان محض گرویده، مثل پرنس میشکین در ابله یا آلیوشا در برادران کارامازوف، و دیگری چهره‌ی ترسناکی که همواره پرسشگرانه به جهان می‌نگرد، ویران می‌کند و به دنبال نظم نوینی برای جهان است: بارزترین نمونه‌اش ایوان، برادرِ آلیوشا و نیز راسکُلنیکوف در جنایت و مکافات. 

داستایوسکی ظاهراً ایمان را به عنوان کشتیِ نجاتِ بشریت، به عنوان راه حل غایی ارائه می‌کند، اما دیالکتیکِ بینِ دو وجه ذهنِ او همواره برقرار و برپاست. درست است که راسکُلنیکوف نهایتاً زانو زده و می‌آورد، اما داستایوسکی هرگز جواب صریح و سرراستی به پرسش‌های بنیادینِ راسکُلنیکوف ارائه نمی‌کند: «اگر اخلاق قراردادی باشد پس همه‌چیز مجاز است؟ آیا واقعاً قتلِ پیرزنِ رباخواری که وجودش برای دیگران در مجموع نکبت و بدبختی است، منطقاً مجاز نیست؟» و یا پرسش‌های سختِ ایوان از جهان هستی: تکلیف کودکی که مورد تجاوز قرار گرفته چیست؟ 

داستایوسکی به این پرسش‌ها پاسخ نمی‌دهد، پس با وجودِ مطرح شدنِ ایمان به عنوان نسخه‌ی رهایی‌بخش، پرسش‌ها باز هم زنده باقی می‌مانند. به عبارتی، او یک طرفِ دیالکتیک را به نفعِ طرف دیگر کله‌پا نمی‌کند. و همین باعث می‌شود که چرخِ تفکرِ نویسنده تا همیشه بگردد و آثارش جاودانه و زنده بمانند. 

اگر داستایوسکی به جای پرسیدن، به این سوالات پاسخ می‌گفت، شاید آثار او نهایتاً به بولتنی برای تبلیغ مسیحیت، یا تبلیغ هر ایدئولوژی دیگری تبدیل می‌شدند. کما این که آثار نویسندگان دوره‌ی بعد - ماکسیم گورکی، شولوخف و دیگران- به جز چند نمونه استثنا، غالباً در حد بولتن‌هایی در تبلیغِ ایدئولوژی باقی می‌مانند (من «مادر» را که معروف‌ترین رمان گورکی است چندین بار خواندم و به چیزی فراتر از همین بولتن نرسیدم، همینطور «زمین نوآباد» شولوخف را).  

نکته اینجاست: شما هر طوری که فکر می‌کنید، هر طرفِ ماجرا که هستید، برای زنده ماندنِ تفکرتان، نباید طرفِ مقابل را به قتل برسانید. باید بگذارید دو طرف زنده باشند و تا ابد با هم در ستیز. 

در شعرِ حافظ هم همین نکته پابرجاست: ما تا ابد نخواهیم فهمید که حافظ واقعاً عارف بود یا شاهدباز و شراب‌خوار و یا حافظ قرآن. 

«حافظم در محفلی دُردی‌کشم در مجلسی

بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می‌کنم!» 

  • ۰۲/۰۲/۳۱
  • س.ن

نظرات (۱)

مرسی استفاده کردم.

باختین هم برتری رمان رو گفتگویی بودن می‌دونه؛ و نوشته‌های داستایفسکی رو مثال خوب گفتگوی اندیشه‌ها.

پاسخ:
خواهش می‌کنم. دقیقا همینطوره. بارزترین نمونه‌ی این گفتگو به نظرم در برادران کارامازوف اتفاق میافته

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی