تو را مثلِ لیموی تلخ دوست داشتم.
یا مثلِ شبحی سیاه در نوری مدام.
تو را آنگونه دوست داشتم که هرگز کلامی بر زبانم جاری نشود.
تو قلبِ من بودی. اما من، آگاهانه و عامدانه قلبِ خودم را به باد سپردم.
گذاشتم که بروی. که دور شوی. چون دستانم را یارای نگه داشتنت نبود.
تو را مثلِ لیموی تلخ دوست داشتم.
حالا، بعدِ آن همه وقت، گاه مثل دو غریبه به هم برمیخوریم، و با لبخندی مذبوحانه میگوییم سلام.
اما من هنوز تو را، در اعماق اقیانوس، مثل لیموی تلخ دوست میدارم.
- ۰۲/۰۲/۳۰