دقیقاً 49 دقیقه است که سی سالم شده. نیلوفر گفت فردا بریزیم خانهات پارتی کنیم. پیچاندم. اصلاً و ابدآً حوصلهی چنین چیز گهی را ندارم. برای من بهترین جشن تولد آن است که فردا شب تنهای تنها باشم، با خودم، بدونِ بارِ اضافهی هیچ مسئولیتی. احتمالاً دمی به خمره زده و چند ساعتی به موسیقی خوب گوش فرا دهم. همین و نه بیشتر. یعنی بیشترین لذتِ زندگی آدمی همین خلوتها و یکرنگیها با خودش است.
وقتی به این فکر میکنم که روزی خواهم مُرد، و هیچ فرقی نمیکند که در آن روز خداوندگارِ هنر باشم یا بیهنر، شاه باشم یا گدا، و این که هر کاری در زندگیام کنم به حال آن روز تفاوتی نمیکند، خیلی خیلی آرامش میگیرم. و تازه میفهمم که تمامِ اهدافی که برای زندگیام ساختهام چقدر اضافی و تصنعیاند. ای کاش همیشه این گونه به مرگ بیاندیشیم.
آنان که محیطِ فضل و آداب شدند
در جمعِ کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شبِ تاریک نبردند برون
گفتند فسانهای و در خواب شدند
- ۰۲/۰۲/۲۸
تولدتون مبارک.