بعد از یک هفته، دقیقاً یک هفته کم خوابیدن و کم خوابیدن، امروز مخصوصاً تا همین الان - که لنگ ظهر باشد- خواب بودم. دیشب، ساعت 9 و ربع که کارم آموزشگاه تمام شد بلانسبتِ شما جنازه بودم دیگر. تصمیم گرفتم شب را در خانهی پدری سر کنم که همه چیزش همیشه مهربان است و آماده. حتی رختخوابش خیلی خیلی نرمتر است از جای خواب مسخرهی خودم. دراز کشیدم و کتابِ رواندرمانی اگزیستانسیال یالوم را برداشتم کمی خواندم - اولین کتاب یالوم است که اینقدر برایم جالب است- و کمی بعد هم خوابم برد. صبحی 8 بلند شدم صبحانه آش خوردم و دوباره خوابیدم تا همین الان.
حالا سیستم را روشن کردهام که بشینم پای کارِ لعنتی و اگر خدای ارحمالراحمین بخواهد تا فردا ظهر دیگر تمام است. دیگر فعلاً خانهی خودم نمیروم که درگیر حواشی - قطع بودن آب، جنگِ همسایهها با مغازهداران، تهیه کردنِ غذا و ...- نباشم و فقط این لعنتی را تمام کنم به فضل الهی.
- ۰۲/۰۲/۲۱