سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

درباره هراس از مرگ

من فکر می‌کنم همه‌ی آدمها - صرف نظر از طبقه‌ی اجتماعی و جنس مشکلات‌شان- به دوره‌ای از روان‌درمانی یا روان‌کاوی نیاز دارند. این دوران، برای من امروز فرا رسیده‌است. امروز که در مرزِ سی سالگی‌ام. چرا که با بحرانی مواجه شده‌ام که پیش از این، به هر شکلی یا بر آن سرپوش می‌گذاشتم یا به مکانیسم‌های دفاعی متوسل می‌شدم: «بُحران مرگ». 

جالب است که این سطور را کسی می‌نویسد که تا همین چند سال پیش، اغلب با دیدی تحقیرآمیز به روانشناسی می‌نگریست و آن را نوعی «مسکن» برای درد بی‌درمان انسان مُدرن می‌دید، فقط مسکن و نه بیشتر. 

حالا که کتابِ «روان‌درمانیِ اگزیستانسیال» یالوم را می‌خوانم، نگاهم تا حد زیادی تغییر کرده و می‌فهمم که روانشناسی هم می‌تواند بسیار عمیق باشد و آدمی را در مسیر خودشناسی‌اش پیش ببرد. 

در موردِ خودم، فکر می‌کنم بزرگترین مکانیسم دفاعی‌ام در این سی‌سال این بود که «من مثل بقیه نیستم»، «من متفاوتم»، «یک نیروی غیبی کمکم می‌کند»، «من استثنائی‌ام» و از این حرفها. حالا اما با این حقیقت عریان مواجهم که «من هم مثل بقیه‌ام»، «من هم قرار است بمیرم یا شاهد مرگ اطرافیانم باشم»، «من هم دچار پیری و زوال می‌شوم». 

فکر می‌کنم تمام هدف‌های بزرگی که برای زندگی‌ام تعیین کرده‌بودم، مکانیسم‌های فرار از اضطرابِ مرگ بوده. 

به نظر خودم، تمامِ دانشی که تا امروز کسب کرده‌ام (تاریخ فلسفه، موسیقی، ادبیات و ...) دانشِ ناظر به بیرون بوده، و نه چندان ناظر به درون. دانش حقیقی آن است که آدم نسبت به احوالات خودش آگاه شود و در لحظه بداند که «چرا» این کار را کرد و چرا فلان کار را نکرد. نسبت به نقاط ضعفش آگاه باشد، و در نهایت بپذیرد که حتی ضعیف است و مثل بقیه خواهد مُرد. 

به میزانی که آدم ضعف و مرگ را - مثل بقیه‌ی پدیده‌های زندگی- بپذیرد، زیستِ «اصیل‌تری» (به معنای هایدگری) خواهد داشت، شجاع‌تر خواهد بود و بیشتر در لحظه خواهد زیست. 

قهرمانانِ تراژدی (آن طور که به قول نیچه به زندگی «آری» می‌گویند) از آن رو در نزدِ ما اصیل و محترم‌اند که «زیست اصیل» دارند، با آغوشِ گشاده به استقبال مرگ می‌روند، و با پذیرشِ سرنوشت، بر سرنوشت چیره می‌شوند. همانطور که بتهوون با پذیرش فاجعه‌ی ناشنوایی‌اش، بزرگترین شاهکارهای تاریخ موسیقی را آفرید و بدل به نمادِ چیرگی بر سرنوشت شد (در این زمینه مطالعه‌ی «زندگانی بتهوون» رومن رولان را پیشنهاد می‌کنم).  

  • ۰۲/۰۲/۲۱
  • س.ن

نظرات (۳)

آقا شما چقدر خوب مینویسید 

شما خودتان یک پا روان درمان گرید. 

پاسخ:
خوبی از خودتونه خانم :))

فکر کنم قبل از پذیرفتن مرگ باید بپرسیم که چرا میل به نمردن یا جاودانگی داریم؟

پاسخ:
سوال خوبیست اما فکر نمی‌کنم جوابش زیاد مبتنی بر «چرایی» باشد، ترس از مرگ یک ترسِ غریزی و بنیادین است. 
همه‌ی حیوانات میلِ «صیانت از نفس» دارند و زندگی در نزدشان محبوب‌تر است تا مرگ. 

آستانه تغییر بر شما مبارک باد..

بنطرم روان درمانی مثل ورزش می‌مونه و برای هممون و در هر سن و موقعیتی لازم و مفیده.

پاسخ:
آره واقعا. امیدوارم یک روز کاملا جا بیافته و همه‌ی مردم از مواهبش بهره‌مند بشن.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی