در شعر، سینما، موسیقی و اصولاً همهی هنرها، من دو جور ژانر میشناسم:
1- آثاری که از تکنیکِ سرشارشان حیرتزده میشوی، مثل شعر حافظ که از یک بیتاش هزار جور استعاره و ایهام و گوشه کنایه درمیآید.
2- آثاری که وقتی بهشان نگاه میکنی انگار هیچ چیز ندارند، اما با همان هیچ چیزشان تو را حیرتزده میکنند. شعر سعدی از این جنس است.
مثلاً میگوید:
«ای نفسِ خُرمِ بادِ صبا
از برِ یار آمدهای؟ مرحبا!»
تو هرچه فکر میکنی نمیفهمی این بیت چه دارد که در اعماقت رسوخ میکند، دارد بادِ صبا را صدا میزند و احوالِ یار را میپرسد، خب این که چیزِ عجیبی نیست. نهایتاً یک آرایهی ادبی بخواهی در این بیت پیدا کنی، جانبخشی است که قُدما آن را به عنوان استعارهی مکنیه میشناختهاند.
«قافلهی شب چه شنیدی ز صبح؟
با قدمِ خوف روم یا رجا؟
بر سر خشم است هنوز آن حریف
یا سخنی میرود اندر رضا؟
لیکن اگر دورِ وصالی بُوَد
صلح، فراموش کند ماجرا»
کُلِ این غزل تا آخر به همین سادگی و روانی است و شاید در کمتر بیتی تکنیکِ زبانیِ گُلدرشتی به چشم بیاید. اینجاست که به این نتیجه میرسی که هنر سعدی، نه در روساختِ زبان (یعنی همان آرایه و پیرایهها) بلکه در زیرساخت (یعنی نَحو و رتوریک) است. بدین معنا که چینشِ پنهان مفاهیم، چینشِ پنهان واژگان و جملات، بدون کمترین زوائدی مستقیماً به هدف میزند، نه یک سانتیمتر اینطرفتر و نه آنطرفتر.
به نظر من رسیدن به هُنر در ساحتِ نحو، خیلی خیلی دشوارتر است و خلوصِ بسیار زیادی میطلبد، و نیز تسلطِ بسیار بسیار زیاد بر روی زبان. یعنی تو به عنوان شاعر، آنقدر باید با زبان یکی شدهباشی که دیگر زبانبازیات به چشم نیاید، و این در مورد سعدی صدق میکند.
تنها مصداقی که برای این حد از خلوص، در شعر معاصر میتوانم یافت شعرِ بیژن جلالی است که به نظرم به ساحتی دستنیافتنی در زبان فارسی دست یافتهاست.
- ۰۲/۰۲/۰۲