با دستهای افیونی
خونِ تو را ذره ذره میبلعم
گویی درخت که خونِ زمین را.
این آسمان
بیش از همه بوی چوب میدهد
اگرچند هیزُم همیشه سوخته است.
با دستهای آلوده
زمینِ سرد را به جستجوی شیئی دور
خواهم کند،
زیرا که در سیارههای دور
اشیای دور بسیارند.
در آسمانِ یخ زده
یک جفت ستاره از گردنِ نامرئی
آویزان:
او رفته است،
همواره رفته اگرچند
جادهها سختاند
اگرچند
جادهها دوراند.
- ۰۲/۰۲/۰۱