صبح دو تا شاگرد داشتم. ۱۰ تا ۱۱ و یازده تا ۱. شیما زنگ زد گفت عمویش دعوتم کرده مدرسه تدریس کنم، رفتم مهر تابان، با عموی شیما مصاحبه کردم. رزومهام بیش از حد نیاز بود. خیلی خفن بود مدرسه. پولدار بودند همه. بعد رفتم باشگاه جدید. ۳ تا ۵ ورزش. رفتم خانهی پدرم. لش کردم. شام خوردم. بعد برگشتم خانهی خودم. بچهها آمدند. شیما و دوست پسرش، نیلوفر، پرهام، علی، مهدیس و مح. کمی عرق خوردیم. مستم. کمی. بچهها رفتند. عود روشن کردم توی اتاق خواب. دراز کشیدهام. کاش فردا نبود. کاش فردا نبود.
- ۰۱/۱۲/۰۵