آقای دکتر رفیعی، روانپزشک نظام وظیفه که پروندهام را حتی کامل نخوانده مهر تمارض زدی، که آن روز در دفتر کارت با حالتی سادیستیک نشستهبودی و از آزار دادن من لذت میبردی، که تمام راههای آیندهی مرا با یک امضای خشک مسدود کردی، امروز سر کوچه دیدمت، در حالی که با اعصاب خرد ایستادهبودی و پا به پا میکردی. دو تا رانندهی تاکسی کمی آنسوتر ایستادهبودند. بعد از چند دقیقه با دو دور شدی. تحقیق ردم؛ فهمیدم با رانندهی تاکسی بدبخت شاخ به شاخ شدهای، از ماشینت پریدهای بیرون، زدهای آینهی بغل را با مشت شکستهای، یارو به کلانتری شکایت برده و حالا منتظری پای پلیس باز شود.
میدانستم که به خیلی جاها وصلی و احتمالا کسی یقهی تو را نخواهد گرفت، اما خیلی دوست داشتم سر این جریان آبرویت بریزد و به فاک عظما بروی و به فاک رفتنت را با لذت تماشا کنم. افسوس که آنجا ایستادنم به صلاح نبود، پس سیگاری دود کرده و کلید را چرخاندم و وارد خانه شدم.
- ۰۱/۱۲/۰۲
این آدما رو طبیعت باید بزنه پس کلهشون فقط.