سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

در مرداد باران می‌آمد.

در شهریور باران می‌آمد.

در مهر هم باران می‌آمد 

و من هرگز گمان نمی‌بردم 

که روزی باران آمدنش را قطع کند

چنان که آدم دست خودش را قطع نمی‌کند

اگرچند گناه‌آلوده باشد 

و آب عکس آسمان را؛

اگرچند ابری.

من نیز از این دست

نام تو را 

پیش از دانستن 

بسیار بر زبان رانده‌ام 

چرا که دوستی داشتم 

که شاعر بود و 

بسیار خوب دروِغ می‌پخت 

آنچنان که دروغ‌هایش را 

مثل نان لبنانی می‌شد 

در بازار شیطان فروخت 

یا مثل پرچم ایران 

بر سر در منازل و قریه‌ها 

آویزان کرد. 

من او را باور نداشتم 

اما باور او 

همچون آب که به خورد گیاه، 

در جان من می‌نشست و 

با من می‌شد و 

با من بر می‌شد. 

پس آنگاه، من و باورم بخار می‌شدیم و

به جان درختان می‌نشستیم 

که روز بارانی هنوز

بی برگ بودند و 

نارنج‌هاشان از سر ناچیزی بود، 

چنان که فرزند صالح 

نه توشه‌ی دنیاست نه آخرت، 

که از زیادت اسپرم است و 

تقه‌های تند و بی‌حاصل، 

که تو هنگام عبور 

وحشی می‌شوی و 

وحشی نیاز توست و 

حتی گیاهان ساکن هم 

توحشی دارند

در خور سینمای وحشت. 

هم از این روست که ژان پیر ملویل 

سکوت را آویزه‌ی گوش ترس می‌کند 

آنگاه که در دایره‌ی سرخ 

سکانس سرقت معروف را 

بر پرده می‌گذارد.

این شعر، بسیار مشوش شد 

زیرا که فکر شاعر 

 هنگام عبور

بارانی بود 

و دیروز باران می‌آمد 

و شاعر می‌داند که فردا هم خواهد آمد

و اساسا هیچ روزی غیر بارانی نیست

چرا که آفتاب دروغگوست 

و از فرط دروغ اینچنین می‌درخشد

 که آب هم اگر دروغ می‌گفت

قطرات‌اش طلایی بودند و 

می‌درخشیدند. 

دوست من بخواب

که تنها خواب 

سکون جالبی دارد 

و در میان برف توجیه می‌شود 

و رد پای تو را می‌پوشاند

چنان که موی سفید

رد پیری را 

و بوی جنازه‌ رد مرگ را.

پوشیده مرگ می‌آید

و پوشیده‌تر خواهد رفت

- هم از آن دست که مولوی گفت-

دوست خوب من فراموش نکن 

که تو در ایران زیست می‌کنی

اگرچند مرگ تو

با او که در پاریس نشسته

برابر است 

و اگرچند او گرسنه نمی‌میرد.

تو منتهای نام خودی 

و نام تو هر روز صبح

با اذان 

از بلندگوی مساجد پخش می‌شود

هم‌آنگاه که نان می‌پزند و 

سبوس قاطی آرد می‌کنند و 

دروغ قاطی اشک.

دوستی داشتم که شاعر بود

و بسیار خوب دروغ می‌پخت 

آنچنان که نانوا نان را و 

آدم بقیت خود را. 

بقیه‌الله الاعظم. 

نام خدا بقیه‌ی بقیه‌هاست

یعنی هنوز چیزی جامانده دارد 

و از همین روست که آدم هنوز

هر شب تقه می‌زند 

تا نام ناقص خدا را ‌

به اتمام برساند.

یا نسل ناقص خود را 

ناقص‌تر کند 

از آن دست که اعداد 

هر چه اعشار بیشتر

ناتمام‌تر. 

پس تو نیز 

دنباله‌ی پدرت هستی

از آن جهت که او نتوانست. 

  • ۰۱/۱۰/۱۱
  • س.ن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی