۹ یا ۱۰ پاشدم. صبحانه. سیگار نخی سر کوچه. تمرین. سعی کردم چیزی بنویسم در حس و حال این روزها ولی باید درونجوشتر باشد. ۳ رعنا آمد. رفت. ورزش. م آمد. گفتگو کردیم. حالش خراب بود. چای دادم بهش بهتر شد.
دیشب رفتیم یک جایی که خیلی جالب بود شبیه خانهی تیمی. دقیقا پشت سازمان تبلیغات اسلامی به غیراسلامیترین وجه ممکن. دختری دیدم که زیبا بود و عمیق. شماره دادم. شماره گرفت. میخواست بخواند پیانو بزنم باز بخواند. چقدر اتفاقات پوچاند. شرمندهام.
- ۰۱/۰۸/۰۲