سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

chet production

هرگز جهان

چیزی ندارد،

جز آنچه دارد،

و آنچه دارد

چیزی نیست،

جز همان که ندارد.

این را با من کلاغی گفت، پنج صبح.

سرد بود،

و آسمان سوت می‌کشید.

صدای ماشینی از دور:

قاب سفید شد، سفیدِ خالی.

 

هرگز به آنچه می‌دانی اعتماد نکن،

که دانشِ تو همزادی دارد،

آن‌سوی آب‌ها.

و در مکالمه‌ی دانش‌ها

 ماهیانِ پرنده از آب بیرون می‌جهند

و در حروفِ پرندگان

فلسِ نقره جاری‌ست.

یک سال، ده سال، صدها هزار سال

انسان دیده‌است بهار را.

در هر بهار، زنبق‌های وحشی

دره‌ها را ساییده‌اند

و مورچه‌ها در اعماقِ زمین اندیشیده

و عقاب‌ها در ارتفاع.

هرگز بر آنچه هست نمان

که چشمِ تو حضور است وُ

حضورِ تو غیبت.     

 

هنوز سرد بود، و باد می‌پیچید.   

سنگی به انتهای نگاه پرتاب کردم، برگشت:

نه هیچ رفتی بی‌برگشت،

نه هیچ سکوتی بی حرف.

 

به من نگاه کن، ببین که چشم‌هایم

 چیزی را به سرانگشتِ مُژه می‌سایند:

همواره خیره، خیره‌تر از حضور،

خیره‌تر از جنجال، و عبور.

صدای ماشینی از دور:

‌زنی گذشت.

دنباله‌ی لباسش، سفره‌ی گنجشکان بود

 حرفی را به زمزمه تکرار می‌نمود.

  • ۰۱/۰۱/۰۳
  • س.ن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی