سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

صبحِ روز سه‌شنبه بیست و دوم خرداد، آقای خ کفش‌هایش را واکس زد و به قصدِ محلِ کار از خانه خارج شد. (حرفِ خ را از آن جهت برگزیدم که کمیاب‌ترینِ حروف است و شاید کمی از شدتِ ملال‌انگیزی شخصیتِ داستان بکاهد).  او در شرکتِ بیمه کار می‌کرد و (آنطوری که هر کارمندی باید باشد) بسیار منظم بود. با خواندنِ این سطور انتظار می‌رود که آن روز یک روز غیرمعمولی برای او بوده باشد، اما چنین نبود و هرگز هم چنین نخواهد بود. او از خانه بیرون رفت و درختان را دید و چند پرنده‌ی کوچک را و خیلِ دود و ترافیک صبح‌گاهی را. در تاکسی راننده از فجایعی می‌گفت که بر سرِ مملکت می‌آید: انفجارِ فلان نیروگاه و فلان جنگل، و بالا رفتنِ قیمت فلان پنیر. خ با خود اندیشید چقدر این حرف‌ها به گوشم آشنا و تازه است. آنقدر هر روز شنیده‌ام که آشناست، آنقدر شنیده‌ام که تازه است. و خیابان‌ها رنگِ سربی ممتد داشتند، و ترافیک از فرط تکرار تازه می‌نمود.

باری او به شرکت‌اش قدم نهاد. با همکار-اش م صبحانه املت خورد، با گوجه‌های رنگ و رو رفته که هر چه بودند طبیعی نبودند. و رنگِ زرده‎‌ی تخمِ مرغ، چیزی از رنگ و رورفتگیِ آفتاب پاییزی را داشت. در اداره روزنامه نبود، سالها بود که کسی روزنامه نمی‌خواند؛ البته با گسترش بی اختیار فضای مجازی این امر طبیعی می‌نمود. او به پشتِ میزی نشست که بسیار تمیز بود و شروع به ور رفتن با دکمه‌های کیبورد پیشِ رویش کرد. تا حدود ساعت 11 هیچ‌کس نیامد و خ به رتق و فتق امور عادی و بی‌ثمر پرداخت. ساعت 11 زنی آمد با کفشِ صندلِ پاشنه بلند و توجه خ به مچِ پای زن جلب شد که زیورآلاتی بر آن خودنمایی می‌کرد. زن، لاکِ قرمز تیره زده‌بود، عضلاتِ پاهایش استخوانی بود و استخوان‌هایش به رنگِ سبز تیره می‌نمود.

گفت: «برای گرفتنِ بیمه‌ی عمر آمده‌ام».

  • «بسیار خوب بفرمایید»...

و ذهنِ خ به حالت خلبان خودکار فرو رفت، طوری که حتی به آنچه از دهانش بیرون می‌جست آگاهی نداشت. اما گاهی استخوان‌های زن و لاکِ قرمز تیره پررنگ می‌شد و او را به یاد برگ‌های خشکِ پاییزی می‌انداخت: آیا می‌شود پای این زن را همچون برگی له کرد جوری که چرق و چروقش دربیاید و شکستنِ عضلاتش را حس کنم؟

و باز تصویرِ شکستنِ ساقِ یک شمعدانی را تخیل کرد، که چه دردناک است و مرزهای احتیاط ذهنِ آدم را می‌درد. باری در ضمنِ این افکار، خ حروفی را روی برگه می‌نوشت آنطور که معمولِ کار اداری است- و حروفی را تایپ می‌کرد، و حروف شکلِ ساقِ شمعدانی می‌گرفتند و شکلِ ساقِ بریده‌ی آن زن، که لهجه‌ی گرم جنوبی داشت و آفتاب سوخته بود و مهم نبود که زیباست یا نه. شکلِ ساقِ آن زن و ناخن‌های قرمزِ تیره بر کاشی‌های سردِ اداره که به شکلِ مرتبی خط کشی شده‌بودند- حالتی از تضاد و تداوم را می‌ساخت. گویی زمین دنباله‌ی پای زن بود. و زن داشت حرف می‌زد و چانه‌اش گرم شده‌بود: «چند سال پیش از آبادان آمدیم، شوهرم راننده‌ی شرکت واحد است و چندتایی هم بچه داریم».

  • «پاهایت را از کدام دکان خریدی؟ نکند ساقِ درختی را بریده‌ای و بر آن تکیه زده‌باشی؟»

طبیعتاً این حرف را خ پیش خودش گفت و نه رو در روی زن. چون این داستان قرار نیست غیرواقعی باشد. بلکه توصیفی زیاده از حد حقیقی است از کارمندی که با زنی حرف می‌زند.

  • «لین 6 می‌نشستیم، در مجاورت انگلیسی‌ها. بعد از انقلاب جنگ شد و چند سالی هم اصفهان بودیم».
  • «عجب!»

و اندیشید «کی با من اینقدر صمیمی شدی که دل و روده‌ی زندگی‌ات را پیش منِ غریبه می‌ریزی بیرون؟».

مهری بر کاغذ زد و امضایی کرد: «بروید اتاق 6، واحد پشتیبانی، آنجا بقیه‌ی کارتان را انجام می‌دهند».

زن رفت و ردِ ساق‌هایش بر کاشیِ اداره می‌ماند و امتداد پیدا می‌کرد تا پنجره، و در نور شکسته می‌شد و رنگ‌های متفاوتی می‌یافت.

 عصرهنگام، خ از اداره بیرون زد و کتش را تا لبه‌ی چانه‌اش بالا کشید و باد می‌وزید و پیاده رو سرشار از کاشی‌هایی بود که با مرزهای پررنگ از هم سوا شده‌بودند. زن‌ها راه می‌رفتند و ردِ ناخن‌هایشان پیاده‌رو را رنگ می‌کرد، می‌آمیخت با نئونِ آبی و قرمز مغازه‌ها، که در این روزهای تورم و بیکاری سخت خالی بودند. و زمین پر از برگ‌های شکستنی بود. همچنین مردهایی با کفش‌های سیاهِ واکس زده. خ تمامِ مسافت اداره تا خانه را اندیشید و در اندیشه غرق بود و نور نئون‌ها در ذهن‌اش می‌آمیختند و آنقدر همه چیز طبیعی و تمام بود که هیچ چیز نمی‌شد گفت. او به خانه آمد و چراغ را روشن کرد و لخت شد و روی کاشی‌های خانه‌اش راه رفت و سردیِ زمین را حس کرد. بر تختِخواب فلزیِ خسته افتاد و خوابید. شب بود و او خواب گیاهان را می‌دید که بر زمین فرو می‌افتادند.  

  • ۹۹/۰۴/۱۵
  • س.ن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی