۱. گناه پیش و پس از آن که گناه باشد، تصور گناه است.
یعنی تصور کشتن از خود کشتن قبیحتر است.
۲. آیا تفنگی که گلوله از آن خارج میشود معصوم نیست؟
۳. گناه یکجور بیگانگی یا تعارض است با طبیعت خودمان.
۴. احساس گناه، ذاتی و اجتنابناپذیر است. این که در کهن الگوها انسان با گناه آغاز میشود و هبوط میکند، این که از روزگار دور قربانی میکردهاند، و این که مسیح بار گناهان انسان را بر دوش میکشد موید همین نکته است.
۵. گناه نخستین، نه خوردن گندم یا سیب، بلکه خود وجود داشتن است.
۶. در دوران معاصر، احساس گناه از شکل مذهبیاش خارج شده و به شکلهای دیگر استحاله یافتهاست. هر نوع وسواسی (حتی وسواس برای انباشت ثروت) تلاشی برای جبران احساس گناه ذاتی است.
۷. به اعتقاد من، احساس گناه را بیش از آن که ناشی از یک منشاء مشخص بدانیم (به قول فروید تجربیات کودکی و به قول یونگ کهن الگوها)، میبایست آن را به صورت یک وضعیت وجودی بررسی کنیم. یعنی چیزی که "هست". به علاوه نگاه پدیدارشناسانه داشتهباشیم. تنها در سایهی چنین نگاهی است که میتوان احساس گناه را در دل "وضعیتی" بزرگتر "حل و رفع" کرد.
۸. به عبارت دیگر، هرگونه تلاش منطقی برای نابودی احساس گناه به وخامت آن دامن میزند. ما نمیتوانیم به جنگ اخلاق برویم. ما تنها میتوانیم اخلاق را بشناسیم و از رهگذر این شناخت به صلح بیشتری با خودمان برسیم.
- ۹۹/۰۱/۰۵