سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

در هوای روسیه

پیغمبرانِ گمراه
پیغمبرانِ وُدکا به پیراهن
با چلچراغ آویزان
بره‌
های گم‌شده‌شان را
کُشتند
و با دولولِ آویزان
در جاده‌های تاریکی
به سوی غرب رهسپار شدند.
هرگز کسی ندانست
که خاک، چرا
خوشه‌های هویج را
با ساقه‌های معکوس
می‌زاید
و این که عمرِ آدمی چرا
از ته به سر می‌رسد
و نیز، این که چرا
اتوبوسِ پیر تمام راه را
تا پایانه‌ی جنوب
دنده عقب می‌رفت.
با چشم‌های جُغد پشتِ سرم را
نگریستم:
 انبوهِ آدمیان؛
انبوهِ دست و پا،
آویزان، بی‌ارتفاع.
در خوابگاه، جز شمع
چیزی نمی‌سوخت.
تمام شب برف می‌آمد:
پیغمبرانِ خسته
خوشه‌های گندم را
با خود به تپه‌ها می‌بردند؛
و ردِ پاهاشان، تمامِ راه را
از تولد به مرگ، وارونه می‌رفت.

  • ۰۲/۰۸/۱۷
  • س.ن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی