سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۱
  • ۰

انتظار

چیزی برایم نمانده
جز عصمتی سنگدلانه که
آفتاب را ارثِ زمین می‌بیند و
زمین را میراث‌خوارِ آفتاب.
زنی از خیابان می‌گذرد
- با شال و کلاه و عینکِ ورساچه-
آنگاه در درختان می‌نگرم که همچون ناظران سازمان ملل
فجایعِ بی‌
برگشت را به تماشا نشسته‌اند.

هر آنچه معصوم است
کاردی به دندان دارد
و کاردهای معصوم، از خون نمی‌هراسند
چنان که کوسه از دندان‌های براق‌اش.

هر آنچه معصوم است
رو به تو دارد،
اگرچند آن بیرون، مسافرانِ ابدی
صندلی‌های اتوبوس را انباشته‌‌باشند.

سنگلاخ‌های بی‌انتها
با دندان‌های سنگی
روی پوستِ زمین ورم کرده‌اند؛
هر بار که باد می‌آید
ماری از سوراخ بیرون می‌خزد؛
با دندان‌های معصوم و چشمانِ همیشه نافذ.

سنگلاخ‌های روان،
رودِ بی‌انتها را به تماشا نشسته‌اند
و آفتاب، سایه‌‌بانِ ماهی‌گیران است.

  • ۰۲/۰۷/۲۷
  • س.ن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی