سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

تیمارستان

دیشب داشتم فیلمی به نظرم متوسط را می‌دیدم، محصول اسپانیا، راجع به زنی که ناجوانمردانه در تیمارستان اسیر می‌شود. 

یادم افتاد به خاطرات تقریبا دو سال پیش خودم. وقتی که برای معاف شدن از خدمت (که نشدم هم) تصمیم گرفتم خودم را بزنم به دیوانگی، و سه هفته، دقیقا سه هفته‌ی تمام در تیمارستان معروفی در شیراز بستری شدم. 

روز اول پایم را که به محل گذاشتم، به خودم گفتم من چطور قرار است اینجا زندگی کنم؟ نیم جمعیت ساکنین را معتادین مشغول به ترک، و نیم دیگر را بیماران شیزوفرنی تشکیل می‌دادند. با خودم سه جلد شاهنامه‌ را برده‌بودم که در طول مدت بستری‌ام مطالعه کنم. در تخت روبرویی‌ام مرد لاغر بسیار ریزنقشی می‌زیست که به صورت شبانه‌روزی در زیر پتو مشغول خودارضایی بود و در فواصل مابین این کار، بلند می‌شد، سجده می‌کرد و نماز می‌خواند. تقریبا سه روز با این دوست عزیز هم‌اتاق بودم و بعد به اتاق دیگری نقل مکان کردم که معتادین عزیز می‌زیستند. 

برنامه‌ی روزانه خیلی مشخص بود: صبح حتما حتما باید بیدار می‌شدیم برای سرشماری و دارو. دو زمان نیم ساعته در طول روز هواخوری داشتیم و چای. سهمیه‌ی سیگار هر بیمار روزانه یک پاکت بود که پولش را سر ماه به بوفه می‌داد. دم غروب که می‌شد و پاکت‌ها ته می‌کشید، سیگارها در ازای ظرف ماست یا سیبی که از سر ناهار باقی مانده‌بود معامله می‌شد. نیازی نبود برای آن که پرونده‌ام سنگین شود رفتار عجیبی از خود بروز دهم. فقط دکتر که می‌آمد بالای سرم و می‌پرسید "ویژن هم می‌بینی؟" می‌گفتم "بله، خیلی زیاد" و علائم تمام امراض روانی را از خود بروز می‌دادم. 

شب، ساعت ۹ "کالسکه‌ی شادی" می‌رسید که همان داروهای آرام‌بخش بود. روزهای اول نمی‌خوردم. می‌گذاشتم زیر زبانم و بعد جایی تف می‌کردم، اما کم کم تسلیم شدم و آرام‌بخش‌ها را می‌زدم بر بدن، که باعث می‌شد انصافا بهتر بخوابم.

بعد از سه هفته، بخاطر داروها مقادیر متنابهی وزن اضاف کرده‌بودم، و با این وجود کم کم داشتم به آنجا عادت می‌کردم که والدین گرانقدر آمدند دنبالم و برگشتیم خانه، با همان لباس آبی تیمارستان. 

من زندان را تجربه کرده‌ام (۹۶)، دیوانه خانه را هم (۱۴۰۰)، اما هرگز از خدمت مقدس معاف نشدم و هرگز هم حاضر نشدم زیر خایه‌ی .... خدمت کنم. این عقیده‌ی شخصی‌ام است هرچند باعث شد قید رفتن از ایران را برای همیشه بزنم.

  • ۰۲/۰۳/۱۸
  • س.ن

نظرات (۳)

چه ماجراجویانه. زندان، تیمارستان... جالب بود. یاد داستان جمالزاده افتادم. قصه‌ای داره درباره ادم سالمی که به تیمارستان میره.

امیدوارم بزودی خرید خدممت قانونی و خیالتون راحت بشه.

 

پاسخ:
متاسفانه هیچوقت این اتفاق نمی‌افته. سربازی اجباری لازمه‌ی استبداده، و استبداد هرگز یک قدم هم از مواضعش کوتاه نمیاد. 
  • حدیث ملاحسینی
  • به امید لغو سربازی اجباری که لازم نباشه این همه آدم خودشون رو یه زنج و عذاب بندازن.

    پاسخ:
    امید بعیدی است اما به امید آن روز.

    هیچ موقع فیلم اسپانیایی و فرانسوی و سوئیسی خوب ندیدم 

    پاسخ:
    باهاتون موافق نیستم. سینمای اسپانیا و سوئیس رو من زیاد ندیدم، اما در عظمت سینمای فرانسه همین بس که غولِ بزرگی مثل «گدار» رو به جهان عرضه کرده.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی