سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

طبقات جنون

دوست عزیز

این سومین سروده‌ی من خطاب به توست. اهمیت تو برای من آنجاست که هنوز به ظهور نرسیده‌ای، از این رو "بالقوه"ای. یعنی در آن واحد همه چیز هستی. آیا گذشتگان دور ما، وقتی به یک بت یا مجسمه تقدس می‌بخشیدند، همین عدم تعین را در ذهن داشتند؟ بت، اگرچه شیئی از سنگ یا چوب بود اما بالقوه همه چیز بود، در بت بودگی‌اش محصور نبود. چگونه یک چیز می‌تواند همه چیز باشد؟ وقتی که اتفاقا به معنی دقیق کلمه "فقط خودش" باشد و لاغیر. و شیئیت‌اش بی‌واسطه برسد به ما. آن وقت یک سنگ هم، صرفا از این رو که "هست" آیینه‌ی جهان می‌شود: جام جم را فراموش نکن.

ای دوست تنهایی بی‌نهایت من تو را می‌آفریند و تو را باز می‌شکند که باز قابلیت آفریدنت را داشته‌باشد. این گونه رابطه‌ی من با تو حفظ می‌شود و کلمات‌ام پا بر سر خود می‌گذارند تا بشکنند و شکل بگیرند. من این را دوست دارم. همه چیز را "روند" می‌بینم، "وضعیت" می‌بینم و وضعیت سیال است‌. یک زمان فکر می‌کردم باید چیزی از من در این جهان به یادگار بماند، مثلا اثر هنری‌. اما اتفاقا، ماندگاری اثر هنری هم آنجاست که خودویرانگر باشد. 

پ.ن: امروز کتاب "طبقات جنون" پرویز اسلامپور را دیدم، و پس از مدتها کلماتی خواندم که وجودم را تکان داد‌. ویرانم کرد از بس که صریح بود و مجنون وار.

 

  • ۹۹/۰۸/۱۶
  • س.ن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی