آنجا که نسبتی بین ما و دیگران برقرار است، دوگانگی هنوز وجود دارد. وحدت حذف نسبت هاست. در نسبت ما با امور بیرونی، همواره امر زمان پنهان است. ما یا گذشته را درک میکنیم یا آینده را. اما به زمان حال دسترسی نداریم، حال دسترسیناپذیر است چرا که به محض آن که به شناخت در میآید به گذشته تبدیل میشود.
از طرفی "حال ما" خود ماییم. در واقع حال یگانگی نفس است با خودش. و نفس نمیتواند خودش را بشناسد چون لازمهی شناخت دوگانگی است. پس چگونه میتوان حال را شناخت؟
آزاد شدن آدمی از قید زمان امری محال و شاعرانه مینماید. با این حال به نظر میرسد که در تجربهی عرفانی چنین امری ممکن باشد:
"صوفی ابنالوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق"
گویی چنین آزادی نتیجهی پرواز اندیشه از فراز خودش است. اندیشهی ما آنگاه که تعمدا به چیزی نمیاندیشیم، به نوعی بیواسطگی با فضا و زمان میرسد. در چنین وضعی کوچکترین اشیا (حتی خودکار روی میز) میتوانند همه چیز باشند. وجود آنها دیگر به ذهن ما بسته نیست. ما هستی را از منظر هستی میبینیم نه از منظر خودمان، و این نفی سوژهی دکارتی است.
- ۹۸/۰۷/۰۹