درخت از خود میپرسد:
آیا هنوز درخت هستم؟
و آسمان بر او میبارد. همچنان که بر زمین.
«اما اگر هنوز درخت هستم
آسمان چرا فقط بر من نمیبارد؟»
آسمان هنوز آسمان است
و باران همان باران.
ما در هوای سرد خفتهایم
و بادهای پاییزی ما را احاطه کردهاست.
درخت از خود میپرسد:
آیا هنوز درخت هستم؟
و آسمان بر او میبارد. همچنان که بر زمین.
«اما اگر هنوز درخت هستم
آسمان چرا فقط بر من نمیبارد؟»
آسمان هنوز آسمان است
و باران همان باران.
ما در هوای سرد خفتهایم
و بادهای پاییزی ما را احاطه کردهاست.
این توهم که میتوانیم چیزی «بدانیم» به کنار؛ از آن بدتر این که فکر کنیم میتوانیم چیزی به دیگران «بفهمانیم». یعنی من میخواهم چیزی را که هنوز خودم هم نمیدانم به تو یاد بدهم.
کلاً تغییر دادنِ جامعه یک هدفِ پوچ و توخالی است، چرا که جامعه خودش بلد است چطور تغییر کند. همهی این گُهکاریها دستپختِ آنهایی است که میخواستند جامعه را عوض کنند.
من از طبیعتِ زنانهی خود فاصله گرفتهام. من کاملاً مردانه شدهام...
... اما صبر کن! اگر چنین است، چرا مینویسی؟
پ.ن: به همین دلیل، نیچه زنصفت ترین فیلسوف تاریخ است.
اعدامِ فضلالله نوری، به نظر من درخشانترین نقطهی فکریِ تاریخ این سرزمین است. مثلِ خورشید اولِ صبح که یک دم میدرخشد، و باز خاموش میشود، و کلِ مملکت برای صد سال دیگر در تاریکی فرو میرود.
آخر هر گناهی ظرفیتِ خود را میطلبد. من اگر ظرفیتِ آدم کشتن داشتهباشم، کشتن دیگر برای من گناه نیست.
ای گناهِ بزرگ
مرا ببخش که دستانِ خود را به تو آلودم
وقتی هنوز، دستانِ من شایستهی ارتکابِ تو نبود.
همیشه گمراهی، خود را در قالبِ روشنگری مینمایاند. گمراهیِ اولیه همان میل به دانستن بود، به جای میل به بودن. انسان به میزانِ دانستناش، از بودن فاصله میگیرد، و تبدیل به رُباتِ دانا میشود.
آن بخشی از حقیقت که سهم من است، این است که بدانم که وجود دارم و نفس میکشم، و این تن من است، و میتوانم لمسش کنم. دانستنِ بیش از این، بار اضافی است، مرا از هدفم دور میکند.
برای من مهران مدیری نمونهی جالبی است؛ که چطور یک آدمِ «خوب» میتواند، و باید، «بد» شود؛ تا بتواند با یک سیستم فاسد معامله کند و با یک دنیای فاسدتر در دیالوگ باشد. با خوب ماندن و پا را از ورطه کنار کشیدن، نمیتوان با جهان غرق در گه و کثافت دیالوگ کرد. ماها که هنرمند ماندیم و تن به گُه ندادیم، در انزوا غرقه شدیم و هیچ کاری برای این جامعه نتوانستیم انجام دهیم. درست مثل رفتاری که باید با زنان داشت، تاثیرگذاری بر اجتماع هم نیازمند حد مشخصی از شرارت است. در این زمینه سریال برکینگ بد میتواند معلم خوبی باشد.
فکرهایی که داریم خیلی مسخره و سبُکاند؛ مثل بادکنکهای رنگی میمانند که در هوای بهاری ولو میشوند، و معلوم نیست کجا میروند، و ما را به کجا میبرند. چه مسخره است جهان؛ و چه بیانتها میخندد. بیایید ما نیز بخندیم، و مسخره باشیم، و بدانیم که فکرهایمان چقدر سبُکاند، و سبُکی این جهان را انتهایی نیست.