من به عنوانِ آدمی که گرایشِ سیاسیاش راست است، طبیعتاً نه از طرزِ فکر ساعدی خوشم میآید، نه شاملو و نه بقیهی همپیالههای ایشان. کلاً هم از چپ - و به خصوصِ چپ ایرانی- نفرت دارم و به نظرم این جریان فرقِ زیادی با جمهوری اسلامی ندارد. اما متاسفانه آن سرِ طیف هم - که ازشان به اندازهی چپها متنفر نیستم- همچین چیزِ به درد بخوری از آب درنیامدهاند؛ و با رفتارهای لمپنواری فرصتهای خوبی برای خود-برحق-پنداری به چپها میدهند.
شاشیدن به قبرِ نویسندهای که چهل سال است دار فانی را وداع گفته، با هر طرزِ فکری که دوست داریم یا نداریم، خیلی خیلی کار فُول و عجیبغریبی است؛ همانطور که انداختنِ کلِ تقصیر انقلاب بر گردن چند نفر روشنفکر کارِ فُول و عجیبی است، و اصلاً حلاصه کردنِ تمام علتهای یک رویداد تاریخی در یک چیز یا چند نفر خیلی عجیب است؛ و اصلاً از همه بدتر این که شما هنوز از انقلاب 57 عبور نکردهاید، یعنی یک رویدادی را که 45 سال پیش اتفاق افتاده و دیگر هیچ راهی برای تغییرش نیست بخشیدهاید، یعنی گذشته را نبخشیدهاید، و تا وقتی گذشته را نبخشی، آینده اتفاق نمیافتد. یعنی نهایتِ آمالِ شماها بازگشت به وضعیتی است که قبل از 45 سال پیش داشتهایم، که تازه تصویر خیلی دقیق و درستی هم از آن نداریم؛ و گیرم که دورانِ پهلوی بهشت برین بوده باشد، کلاً اندیشهی بازگشت به گذشته خیلی فُول و شکست خوردهاست.
خلاصه میخواهم بگویم، متاسفانه اپوزیسیون ما از دو طیف چپ و راست تشکیل شده که جفتشان مرتجع و عقبافتادهاند (هرچند از اولی خیلی بیشتر متنفرم)، و هیچکدام لیاقتِ نمایندگی اعتراضاتِ داخلی را ندارند؛ چون روحِ اعتراضاتِ واقعی داخل ایران، خیلی خیلی پیشرفتهتر و آیندهگراتر از هر دوی این جریانهای پیر و ازکارافتادهاست.