یک ماه دیگر قرار است با امیر اجرا داشته باشیم؛ داریم پروژهای را پیش میبریم که خیلی فشرده است و باید شبانهروزی رویش کار کرد؛ تقریباً تمام ساعات خالیام پشتِ ساز میگذرد و این خوب است. امروز که دیگر نهایتِ شلوغی بود. از صبح که بلند شدم آشپزی و رفت و روب کردم، پای پروژهی آهنگسازی با امیر نشستم، رفتم باشگاه و برگشتم، امیر آمد، دو ساعت کار کردیم و بعدش دیگر نفهمیدم چی شد، نشستم که مدیتیشن کنم، اما بیشتر به سمتِ حالتِ نیمه خواب رفت. از خستگی ساعت 9 رفتم توی رختخواب، اما الان 12 است و هنوز خوابم نبرده.