یکی از چیزهایی که در طول زندگی، ما آدمها را شکل میدهد رفاقتهایمان است.
در زندگیِ من سه چهار تا رفاقت خیلی قدیمی هست که به نوجوانیام برمیگردد. قدیمیترینشان احسان است که شاید هفده هجده سال از عمر دوستیمان میگذرد؛ عمرِ رفاقتم با مهران هم بیشتر از ده سال است. مهران تنها دوستِ من است که میتوانیم همدیگر را با فحش صدا کنیم و در آخر مکالمهی تلفنی بگوییم «برو گمشو» و قطع کنیم و همچنان دوستیمان پابرجا باشد. این شاید نزدیکترین رابطهای است که دو تا آدم میتوانند با هم داشتهباشند. قدیمترها فکر میکردم این موسیقی است که ما را با هم پیوند میدهد؛ حالا میفهمم موسیقی ماهیتی مجزا دارد، نه من با موسیقی تعریف میشوم نه مهران؛ موسیقی درست است که عشقِ مشترک است، اما در نهایت کارِ ماست و بخشی از ایگوی ماست، اما ایگوی ما آدمها از آنچه که واقعاً هستیم جداست. من اشتباه میکردم که خودم را با موسیقیدان بودن تعریف میکردم؛ موسیقیدان بودن فقط نمودی است از چیزِ بزرگتری که در درونِ من جریان دارد.
- ۰۴/۰۸/۱۷
و تو چه می دانی که چه چیزهایی در تو جریان دارد