سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب

۹ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

گالیور

اکنون این زندگی نباتی 

جوانه داده‌است و ساقه‌های زمین را 

می‌جود آرام، تا برسد به جنون گاو و همهمه‌ی دریا. 

دوستان کوچک من بدانید، آنچه می‌جوید

سرانجام روزی شما را خواهد جوید 

و ساقه‌های علف در جمعه‌بازارها 

به قیمت خون آدمیان فروش خواهد رفت. 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

مانیفست ۳

آنچه بی‌زمان است نمی‌تواند در زمان نباشد‌. 

انسان از آن رو که زمان‌مند است بی‌زمان است. 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

مانیفست ۲

من وضع جهان را بد نمی‌بینم. من وضع جهان را در خود کلمه‌ی "وضع" می‌بینم. چیزی که تجربه می‌کنیم هرگز به کلمه در نمی‌آید چون زبان‌های ما سخت از تجربیاتمان عقب افتاده‌اند یا شاید سرعت تجربیات‌مان بسی فراتر از گذشته است. عقل تحلیل‌گر دیگر نمی‌تواند به همان سرعت جهان اطراف حرکت کند چون شتاب زمان چندین برابر شده‌است. 

فقط می‌توانم این را بگویم که با تمام وجود حس می‌کنم ما در یک دوران سنتز و گذار هستیم. همچنان که سرمایه‌داری سنتزی بود که بعد از جنگ دوم از دل عقل مدرن بیرون آمد، دنیای امروز ما سنتز سرمایه‌داری است‌. سرمایه‌داری مثل میوه‌ای پوسیده ترک برداشته و پوسته‌هایش هی می‌ریزد و معلوم نیست چه وضعی از دل آن بیرون می‌آید. 

تمام آشوب حال حاضر بخاطر همین وضع است: جنگ سوریه، جنگ ارمنستان، توسعه طلبی ترکیه و روسیه و ترامپ و همه‌ی کشورها نمودی از وضع گزار جهان است. 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

مانیفست

۱. هر گونه کار هنری، نسبت به وضعیت فعلی جهان بی‌ربط است. نه بخاطر تیره‌روزی بشر و فجایع انسانی، این‌ها که همیشه بوده و به کنار. بخاطر این که ما در شرایطی هستیم که اساسا همه چیز به همه چیز بی‌ربط است و این ذات جهان امروز است و "باید" باشد. ضرورت است. چس‌ناله نمی‌کنم، فقط دارم سعی می‌کنم تصویری از این جهان به معنی حقیقی کلمه "پست مدرن" سخن بگویم. هر چند خود نحوه‌ی تحلیل کردن من هم نسبت به این جهان بی‌ربط است. من دارم در چارچوب عقل نقاد (که مظهر مدرنیسم است) جهانی را تحلیل می‌کنم که خیلی وقت است از این عقل عبور کرده. همه چیز به حالت جنون خائوتیک درآمده: عناصر سنت و مدرنیته به طور هزل‌آمیز و گروتسکی با هم در می‌آمیزند: پیانیستی با لباس نیمه لخت پشت پیانو نشسته و "باخ" می‌نوازد، در روضه‌ی امام حسین نوحه‌هایی خوانده می‌شود که به لحاظ موسیقایی همان آهنگ‌های تکنوی مجالس رقص هستند، تتلو می‌شود خواننده‌ی محبوب و ترامپ رئیس‌جمهور آمریکا. همه‌ی این‌ها یک جنون طنزآمیز است و خود این بی‌ربطی تنها چیز مربوط به حال حاضر است. 

۲. به همین دلایلی که ذکر شد من فکر می‌کنم کار هنری الان خیلی نامربوط است. من این را کاملا پذیرفته‌ام که به عنوان آهنگساز، هر اثری هم که خلق کنم برای خودم خلق می‌کنم و در بهترین حالتش می‌شود اثری خوب در چارچوب همان عقل مدرن. شعرهایی هم که می‌نویسم همین حال را دارند. آنها در بهترین حالت خودشان "زیبا" هستند و تمام. پس من فقط از سر ناگزیری، و شاید این که راه دیگری را بلد نیستم شعر می‌نویسم و آهنگ می‌سازم. 

در این لحظه به قطعیت می‌گویم، اشعار دوستم ایمان نطاق که در نگاه اول بسیار بی‌معنی و شر و ور به چشم می‌آیند، بسیار فراتر از نوشته‌های من نماینده‌ی جهان امروزند. چون همان معناگریزی و وضعیت خائوتیک جهان امروز در تک تک کلمات ایمان جلوه‌گرند.

من دیگر به هنرمند شدن فکر نمی‌کنم و معتقدم اگر یک مانیفست برای هنرمند امروز وجود داشته‌باشد، همانا "هنرمند نشدن" است.

 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

تجربه‌گرایی

«تجربه‌گرایی» به معنای ارج نهادن بر کثرتِ تجربیات آدمی، اغلب مترادفِ «تنوع‌گرایی» است. وقتی با حیرت و حسادت از کسی یاد می‌کنیم که «همه‌ی کشورهای دنیا را گشته» یا «همه جور دوست دختر عوض کرده»، از «تجربه‌ی زیاد»ِ او حرف نمی‌زنیم، بلکه از تکثٌرِ درونی تجربه‌اش سخن می‌گوییم. چرا که «تجربه» اساساً نمی‌تواند کم یا زیاد باشد، تجربه فقط یکی است و آن تجربه‌ی زیستن است. تجربه همواره «معطوف به چیزی» است، اما فراوانی آنچه که تجربه را به خود معطوف می‌کند، ارتباطی با خودِ تجربه ندارد.

به اعتقاد من، این نگاه ابژکتیو نسبت به مقوله‌ی تجربه، رابطه‌ی تنگاتنگی با نظام سرمایه‌داری دارد. سرمایه‌داری می‌خواهد ما «همه ‌چیز» را تجربه کنیم، یا به عبارت دیگر همه چیز را خریداری کنیم؛ همچنین «همه‌ جای» جهان را ببینیم. تصویری که سرمایه‌داری از سفر به چین و هند برای ما می‌سازد، تصویر یک «تجربه‌ی معنوی» است، در کنار هزاران تجربه‌ی معنوی دیگر. و این گونه است که خود کلمه‌ی «معنا» هزار تکه‌ می‌شود و هر تکه‌اش در گوشه‌ای از دنیا فرو می‌افتد.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

امشب نکته‌ی جالبی در مقایسه‌ی زبان‌های فارسی و عربی به ذهنم رسید، و البته این نکته را نه به عنوان یک زبان‌شناس که نیستم- بلکه به عنوان یک علاقه‌مند به موضوعات زبانی خواهم نوشت.
می‌دانیم که زبان‌های فارسی و عربی هر دو جزو زبان‌های تصریفی به حساب می‌آیند؛ یعنی یک واژه (اسم یا فعل)، در حالت‌های مختلفِ خود (مفرد، مثنی، جمع، حاضر یا غایب، و در مورد زبان عربی مذکر یا مونث بودن) صرف می‌شود. اما نوعِ تصریفِ واژه‌ها در این دو زبان تفاوت چشمگیری دارد: در زبان فارسی تصریف معمولاً با افزودن «وَند» (پسوند یا پیشوند) به کلمه صورت می‌گیرد؛ مثلاً وقتی مصدرِ «رفتن» را صرف می‌کنیم، بُن فعل «رفت» در همه‌ی حالات دستوری ثابت است و تنها پسوندهای «م»، «ی»، «یم»، «ید» و «ند» به آن تعلق می‌گیرد. در جمع بستن کلمات نیز، مثلاً «درخت» همواره ثابت است و پسوندهای «ها» یا «ان» به آن افزوده می‌شود.

اما تصریف در زبان عربی بیشتر از طریق تغییر وزن کلمات صورت می‌گیرد. افعال عربی عموماً یک ریشه‌ی سه حرفی دارند که نه تنها با قرار گرفتن در اوزان مختلف، کننده‌ی فعل تغییر می‌کند؛ بلکه همین ریشه‌ی سه حرفی وقتی وارد باب‌های «ثلاثی مزید» می‌شود، معناهای متفاوتی به خود می‌گیرد. مثلاً: «ذَهَبَ» ریشه‌ی فعلی است که در زبان عربی معنای رفتن می‌دهد. اما همین «ذَهَبَ» وقتی وارد باب افعال می‌شود، به شکل «اذهَبَ» در می‌آید که معنای «بُردن» دارد. جمع بستنِ اسامی نیز در زبان عربی به دو طریق صورت می‌گیرد: به بعضی کلمات پسوندهایی افزوده می‌شود که نشانه‌ی جمع هستند (مثلِ «ون» برای مذکر و «ات» برای مونث») و برخی دیگر از کلمات به صورت جمع مکسر در می‌آیند. مثلاً «شجر» می‌شود «اشجار» و الی‌آخر.

حال مرادَم از این مقایسه چیست؟ می‌خواهم بگویم که وقتی بُنِ کلمه‌ای، از پسوندهای تصریفی‌اش جداست (مثلاً به راحتی می‌توانیم «ها» را از «درخت‌ها» جدا کنیم و به درخت برسیم) گویی آن کلمه برای خود ذاتیتی دارد که با جمع بستن یا نبستن تغییری نمی‌کند: اضافه شدنِ چند درخت به یک درخت واحد، چیزی بر «ماهیتِ درخت بودن» نمی‌افزاید؛ «مثال درخت» یا همان «درختِ کلی» همواره بر سر جای خود محکم نشسته است. اما وقتی کلمه‌ای به صورت جمع مکسر در می‌آید، اگرچه ریشه‌ی سه‌حرفی‌ آن عوض نشده، شکل و ریختِ آن به کل تغییر می‌کند: «شجر» یک چیز است و «اشجار» چیز دیگر. بنابراین «موقعیتی» که کلمه در آن قرار گرفته، امری بیرونی نیست که بر آن عارض شده باشد، بلکه جزو «ذات» کلمه است. بی جهت نیست که در قرآن همواره «نور» و «ظلمات» را در مقابل هم داریم؛ نور همواره به شکلِ مفرد می‌آید و ظلمات به شکلِ جمع مکسر: نور تنها یکی است و تاریکی‌ها متکثّر-اند.

پُر واضح است که این نظامِ انعطاف‌پذیر (که در آن یک ریشه‌ی واحد می‌تواند معانی بی‌شماری را بسازد) چه امکانات زبانی بی‌نظیری را به گوینده‌ی اندیشمند هدیه می‌دهد. آیا «انسان» به مثابه یک کلمه، همراه با موقعیتی که در آن قرار گرفته تعریف می‌شود و یا این که صورتِ مثالی انسان، همچون خدایان در جایگاه خود محکم نشسته‌است؟

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

حالا

حالا که پیرسگ شده‌ام 

و باد خاکستر سیگارم را می‌گرداند 

از هر سو به هر سو. 

حالا که سیب گلویم صدای پلیکان می‌دهد

و در وزش کاج‌ها به عمر رفته می‌نگرم 

حالا که آشیان کلاغ تراس خانه‌ی همسایه را نشانه رفته‌است

ای دودمان کاغذی، ای آتش.

ای بندرگاه خیس سلام. پاییز سلام. 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

از سنگریزه‌ها 

 جاده‌ای مانده‌بود

و از جاده کفشی 

و از کفش، صدای سم اسبی

که می‌آمد، همواره می‌آمد. 

 

پایان به خویش می‌نگرد 

پایان به کفش می‌نگرد 

به رد پاهای خویش: آیا از آغاز پایان بود؟

 

و در بندرگاه، این کشتی که دور شد 

می‌آید، همواره می‌آید. 

 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

و سقفِ مسجد من رُمبید

و آفتابِ سرخ، براده‌های چوب را

به تخته‌سنگ‌ها کوبید تا قیامت

بوی کاجِ سوخته بگیرد.

*

سنگ‌های باریده از کهکشان،

برادرانِ زمین‌اند، با بوی خون و براده‌های آهن.

سنگ‌های خسته برادرانِ تاریخ‌اند

و در شیارِ سخت‌جانی‌شان تاریخ، تاریخ‌تر می‌شود.

ای کاش، ای کاش! می‌شد

تمام آنچه بود را احضار کرد، و بر شیارِ موربِ پوست کشید.

ای کاش! ای کاش می‌شد 

آسمان آبی را با قهوه‌ی سوخته‌ی میز پیوند داد

و قلبِ خسته‌ی مَرد را تکه، تکه، تکه بُرید

  • آنچنان که کودکی، کاغذکی را-

ای کاش، ای کاش می‌شد نوشتنِ چیزی؛

و تکه کردنِ قلبِ عاشق، در بریدن‌گاهِ قصابیِ آفتاب ای کاش...

 

 

  • س.ن