پاییزِ امسال تا اینجایش برای من فصل تاریکی بوده و اوقات بسیار سختی گذراندهام؛ بخشی از قضیه شاید به افسردگی فصلی یا چیزی شبیه آن مربوط شود که من سر در نمیآورم؛ بخشِ دیگرش به نوشتنِ اثری برای ویولن و ارکستر مربوط میشود که پیشنهاد امیر بود (راست یا دروغ، گفت من با ارکسترهای تهران ارتباط دارم و راحت کار را میرسانم به اجرا). در واقع امیر وسوسهام کرد؛ پیش از نوشتنِ این کار، مشغول نوشتنِ چیز دیگری برای دو خواننده (سُپرانو و متزو سُپرانو)+ پیانو بودم که خیلی سخت پیش میرفت و فشارِ ذهنیاش زیاد بود. تصورِ عمومی بر این است که نوشتن یک اثر ارکسترال باید سختتر باشد، اما کاملاً بر عکس است؛ کارِ ویولن و ارکسترم خیلی روان و سریع پیش رفت و امشب تمام شد؛ یعنی مجموعاً یک ماه و نیم از من وقت گرفت؛ و باور دارم که این اثر یکی از بهترین آثاری است که تا امروز نوشتهام.
در همین پاییزی که گذشت، باز هم از لحاظ کاری دستاوردهای خوبی داشتم، اولین رسیتالِ تکنفرهام را گذاشتم (کاری ندارم که جمعیت خیلی کمی آمدند، چون سالن بیرون شهر بود و اصلاً درست اطلاعرسانی نشدهبود)، و یک ساعت تمام روی صحنه بودم، و از همان یک شب مبلغِ خوبی به جیب زدم. دو سه تا پروژهی آهنگسازی سفارشی انجام دادم و از یکیشان ده تومان به جیب زدم، چند تای دیگر هم در راهاند و به نظر میرسد از نظرِ پولی شرایط خوبی پیش رو باشد.
کتابِ شونبرگ که ترجمه کردم منتظر مجوز است و اگر سنگ از آسمان نیافتد باید تا آخر پاییز چاپ شدهباشد. هفتهی بعد هم که تهران اجرا دارم. وقتهای هنرجو دیدنم هم که خدا را شکر پُر شده.
با همهی اینها که گفتم، احوالِ درونیام این یکی دو ماه تاریک است؛ و شبهای بسیاری تا صبح بیخوابی کشیدهام. شبهای بیخوابی خودِ جهنم است و امیدوارم هیچکس در این دنیا دچارش نشود. بخشی از این آشفتگی درونی مربوط به مشغولیتِ کار آهنگسازی بود که وقتی درگیرش میشوم از زیستِ طبیعی و بایستهی خودم جدا میافتم. در این یک ماهی که کار ویولن و ارکستر را مینوشتم، تقریباً حوصلهی هیچ کار دیگری را نداشتم و تمامِ امورات مربوط به شستن، پختن، خریدن، پوشیدن و غیره ذلک را به زور انجام میدادم. به هر حال، خوشبختانه آهنگسازی، فعلاً تمام شده؛ و از فردا سعی میکنم خودم را بیشتر به عالم محسوسات برگردانم؛ هفتهی بعد هم که سفر است و اجرا؛ احتمالاً از آن راه هم با ماشین خودم بزنیم شمال و چند روزی ذهنم را آزاد کنم. حس میکنم به صورت همهجانبهای به یک نوسازی درونی احتیاج دارم؛ که دنیا را دوباره با شوق ببینم و نه با عینک تاریک. دنیا که همان دنیاست که همیشه بود، فقط عینکِ من فعلاً تاریک شده؛ و البته در این تاریکی پناه گرفتهام؛ چون دوست ندارم به روشناییای برگردم که مبتنی بر دروغ باشد.
- ۰۴/۰۸/۱۶