سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب

۱۳ مطلب در مهر ۱۴۰۱ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

عشق

قلبم از یادآوری چشمان تو به درد می‌آید. اما اکنون بر این درد احاطه یافته‌ام و دیگر از پایم نمی‌اندازد. درد را به مثابه تجربه‌ای زیستی پذیرفته‌ام.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

فهم من

در فهم من، فهمی دیگر نهفته است که خود را می‌فهمد و مرا به دور می‌اندازد. 

از فهم من، فهمی زاییده می‌شود که پوسته‌ی اولیه‌اش را می‌شکافد و بی‌نیاز می‌شود. 

اگر که فهم من، مرا بهتر بفهمد، آنگاه به زبان می‌آیم.

تا پیش از آن لحظه، هر چه می‌گویم تفاله‌های زبان است.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

سادگی و توقع

از شما مردم توقع ندارم که با من باشید. از شما توقع هیچ چیز ندارم جز این که "باشید" و چون جلوه‌های خداوند در برابرم ظاهر شوید.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

حقیقت و سادگی

ما قرار نیست حقیقت را به زبان بیاوریم. حقیقت باید ما را به زبان بیاورد. 

حقیقت ما زیست روزمره‌ی ماست. و سادگی ماست. و سادگی ما در سادگی همه چیز که حل می‌شود. و سادگی ترسناک‌ترین جلوه‌ی هستی است. 

این یادداشت را در حالی می‌نویسم که در ایستگاه اتوبوس پارک کرده‌ام و منتظر پرهامم.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

بخوان

لعنتی! مرا بخوان! ببین اینقدر تنهایم که به نوشتن پناه می‌آورم.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

صادقانه؟

خوب که فکر می‌کنم نه سوگواری صبح چندان صادقانه بود نه عروسی امشب. ما صرفا گاهی نقش سوگوار بودن یا نقش شادکام بودن را، چونان وظیفه‌ای از پیش‌محول شده ایفا می‌کنیم.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

روز حق

روز حقی بود. صبح تشییع جنازه مادربزرگ بود. چهره‌ی سفید و موهای سفیدش را در خاک دیدم. و گریه‌ی پدرم و اطرافیان. 

ظهر ناهار تدفین. سالن فرهنگیان.

بعدازظهر کلاس یوگا.

شب عروسی محمد پسردایی.

نه تشییع صبح را حق داشتم نروم نه عروسی امشب.

نهایت غم را صبح دیدم نهایت شادی را امشب. و مثل یک دوربین فیلمبرداری بی هیچ حسی ایستاده‌ام. 

 اینجا خیلی مجلل است. تجملات بیش از حد. کل قضیه مثل یک فیلم از پیش برنامه‌ریزی شده است. شانسی که این وسط آوردم، یکی از فامیل‌ها به اسم فرج زاده را دیدم. که پایه‌ی سیگار و مشروب بود و عرق دستگیر خوبی همراه داشت. مطابق با فامیل‌اش فرجی شد بودن‌اش. قدم زدیم. فکر نمی‌کردم توی فامیل کسی پیدا کنم که پایه‌ی سیگار باشد. باعث شد ملال این ساعتها کم شود. الان که می‌نویسم مستم. امیدوارم از سرم بپرد. چون باید برگشتن تا شیراز رانندگی کنم و مامان کنار دستم هست و جاده تاریک. 

خیلی تنها هستم. خیلی سخت تنها. کاش یک نفر بود که عمق تنهایی روحم را بفهمد.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

پرسش

یعنی مادربزرگم که امروز مرده، اکنون از بعدی دیگر یا در حجمی دیگر یا در عمقی دیگر مرا می‌بیند؟

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

ای کسی که اینجا را می‌خوانی بدان که نویسنده‌ی این سطور علی‌رغم گناهانش چهره‌ی زیبایی دارد. بسیار زیبا آکنده از شیارهای رنج. و زیبایی سرشارش عاقبت او را خواهد کشت.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

ادامه‌تر

یک جایی، شش هفت ماه پیش گند زدم؛ بین سکس و عشق اولی را انتخاب کردم، چون فکر می‌کردم می‌شود از سکس هم عشق ساخت که نشد. بزرگترین گناه زندگی‌ام بود. هرگز خودم را برای آن روزها نخواهم بخشید. 

  • س.ن