ویژگیهای مثبتِ یک اثر هنری، بیشتر از آن که از وجهِ ایجابیِ آن به وجود آیند، از وجهِ سلبیِ آن برمیآیند.
در یادداشتِ قبل توضیح دادم که چطور پازولینی، با نشان دادنِ سکس، در واقع سکس را «پنهان میکند».
هیچکاک در فیلم «جنون» (با «روانی» اشتباه گرفته نشود) در یک صحنهی خارقالعاده، وقتی که میدانیم زنِ داستان دارد میرود داخلِ خانه که مورد تجاوز و قتل واقع شود، دوربین را تا دمِ در با قاتلِ روانی و قربانی پیش میبرد، اما با آنها توی ساختمان نمیرود، در سکوت برمیگردد به عقب و عقبتر تا این که از آپارتمان خارج میشود، و فاجعه از ما دور و دورتر میشود، و به همان اندازه که دور میشود ما حضورِ فاجعه را بیشتر حس میکنیم، در غیاباش.
همیشه زوایای خالی دوربین مهماند، گاهی مهمتر از سوژهها.
برای همین، سکوتی را که در بعضی فیلمهای آنتونیونی (مثل «شب» و «آگراندیسمان») سراسر جریان دارد، دوست میدارم. این سکوت، البته ساختگی و روشنفکرانه نیست (سکوتِ روشنفکرانهی پُرباد و کبکبه هم داریم، آدم باید چشم سوماش باز باشد که بفهمد).