سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی

۶۵ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

درباره‌ی زیبایی

ویژگی‌های مثبتِ یک اثر هنری، بیشتر از آن که از وجهِ ایجابیِ آن به وجود آیند، از وجهِ سلبیِ آن برمی‌آیند. 

در یادداشتِ قبل توضیح دادم که چطور پازولینی، با نشان دادنِ سکس، در واقع سکس را «پنهان می‌کند». 

هیچکاک در فیلم «جنون» (با «روانی» اشتباه گرفته نشود) در یک صحنه‌ی خارق‌العاده، وقتی که می‌دانیم زنِ داستان دارد می‌رود داخلِ خانه که مورد تجاوز و قتل واقع شود، دوربین را تا دمِ در با قاتلِ روانی و قربانی پیش می‌برد، اما با آنها توی ساختمان نمی‌رود، در سکوت برمی‌گردد به عقب و عقب‌تر تا این که از آپارتمان خارج می‌شود، و فاجعه از ما دور و دورتر می‌شود، و به همان اندازه که دور می‌شود ما حضورِ فاجعه را بیشتر حس می‌کنیم، در غیاب‌اش. 

همیشه زوایای خالی دوربین مهم‌اند، گاهی مهمتر از سوژه‌ها.

برای همین، سکوتی را که در بعضی فیلم‌های آنتونیونی (مثل «شب» و «آگراندیسمان») سراسر جریان دارد، دوست می‌دارم. این سکوت، البته ساختگی و روشنفکرانه نیست (سکوتِ روشنفکرانه‌ی پُرباد و کبکبه هم داریم، آدم باید چشم سوم‌اش باز باشد که بفهمد). 

 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

عالم سینما

بعضی کارگردان‌ها هستند، که تو را - بی این که بدانی چرا و چگونه- به درکی فُرمال، واحد و منسجم از جهان می‌رسانند، و این گونه به نوعی از شهود می‌رسی. دوست دارم از چند فیلمی که برای من این حالتِ خاص را ایجاد کرده‌اند بنویسم. 

اولین فیلمی که الان یادم می‌آید «شب‌های عربی» از پی‌یر پائولو پازولینی است. پازولینی در شب‌های عربی از یک کتابِ داستان‌های عامیانه اقتباس می‌کند. فضای فیلم فضای تاریخی است، اما، اما، یک ویژگی اینجا هست که اقتباس پازولینی را منحصر بفرد می‌کند: دوربینِ پازولینی در ساختنِ فیلم سینمایی، شبیهِ دوربینِ سینمای مستند است. 

برای همین وقتی شب‌های عربی، یا مثلاً مده‌آ، یا اُدیپ و حتی انجیل به روایتِ متی را می‌بینی احساس نمی‌کنی که با یک فیلمِ تاریخی مواجهی. پازولینی جوری با تاریخ و اسطوره برخورد می‌کند، که انگار همه چیز، خیلی عادی و معمولی، همین الان دارد اتفاق می‌افتد. با سکس هم همین برخورد را دارد. در نمای پازولینی از سکس، شما به معنی واقعی کلمه «چیز خاصی» نمی‌بینید، آنقدر دوربین سرد و بی‌تفاوت است و آنقدر همه چیز معمولی است که حتی ممکن است بیننده را برای دقایقی «ترن‌آف» کند. 

این آدم، سرشتِ انسان را جوری شناخته، که انگار در آنِ واحد، در یک لحظه، به کُل، به همه چیز دسترسی دارد، همه چیز را می‌بیند و وانمود هم نمی‌کند که «چیز خاصی» می‌بیند. 

نوعِ برخورد پازولینی با سکس، از نظرِ بصری، شبیه نوع برخوردی است که مولوی در دفتر ششم مثنوی با مسائل اروتیک دارد. یعنی آنقدر با آلتِ تناسلی در متن، معمولی برخورد می‌کند که می‌توانست با هر عضو دیگری از بدنِ انسان همین برخورد را داشته باشد. 

من از این آدم‌ها خوشم می‌آید. آدم‌هایی که هیچ چیز برایشان خاص نیست، مثلِ خُدا آن بالا نشسته‌اند و فقط نظاره می‌کنند.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

خودآموزی

اول دبیرستان بودم که مبحثِ اتحادهای مثلثاتی را، بدون این که سر کلاس بروم (غایب بودم) از روی کتاب خواندم و فهمیدم. دبیر ریاضی‌مان، نادرمنش، که اتفاقاً خیلی سختگیر و سگ‌اخلاق بود کفش بریده‌بود که چطور بی این که سر کلاس باشم مبحث را فهمیده‌ام و سوالات امتحان را جواب داده‌ام. 

پیش‌دانشگاهی بودم که رفتم کلاس هارمونی پیش دکتر.د، کلاس گروهی بود و تقریبا سیزده چهارده جلسه کار کرده‌بودند. کلِ جزوه‌ی هارمونی را از یکی از بچه‌ها گرفتم، ظرفِ دو هفته خودم را رساندم. 

تقریباً در تمامِ مناسکِ زندگی‌ام همینجوری بودم: خودرو. 

الان هم هنرجوها را توصیه می‌کنم که خودشان، از خودشان یاد بگیرند. خودِ آدم بهترین معلمِ هر مبحثی است. معلمِ بیرونی فقط یادت می‌آورد که تو که بودی و که می‌توانی باشی. 

می‌دانم که این راه را، همینطور خودرو ادامه خواهم داد، و می‌دانم که روزی کفِ خودم خواهد برید که چه کسی بودم و چه شدم. 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

روزانه ۲۲

ساعت هشت ربع کم است. بیش از پنج شش بار از خواب پریدم. هر بار با کابوسی تازه. در آخرین کابوس، پرواز داشتم به دبی، دیرم شده‌بود و تازه ربع ساعت قبل پرواز راهی فرودگاه شده‌بودم. محمدپسردایی‌ام نشسته‌بود پشت فرمان و گازش را گرفته‌بود، اما من می‌دانستم که دیگر هرگز به پروازم نخواهم رسید.

حالا از آن کابوس بیدار شده‌ام و پا به کابوس دیگری گذاشته‌ام که نامش بیداری است.

چند قمری پشت پنجره‌ام لانه کرده‌اند و این بر آن بر می‌پرند. داشتم فکر می‌کردم چه خوب که جمهوری اسلامی هنوز قمری‌ها را از ما نگرفته، و حداقل گاهی با نگاه به آسمان می‌شود لذت برد.

 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

حدیث نفس ۷

 

 

می‌گفت هرجا غروب باشد
یکی دو سار را در ابتدای جاده خواهی دید.
جاده درازتر از انتظار بود 
و ابتدای موعود هرگز نمی‌رسید. 
دایره‌های کوچک بر سطح آب
انگشت به تباهی داشتند 
هر چند که آن دیگری می‌گفت 
هرجا دایره باشد یعنی
چیزی ناتمام.
پس چرا بر گور رفتگانتان 
دایره‌های تودرتو نگاشتتید 
وقتی که می‌دانستید
آب می‌رود 
و سیبی که در آن هست هم 
با آب خواهد رفت. 
آیا این همه نادانی 
دانسته بود؟ 
جاده هنوز ادامه داشت 
و ماشین‌ها، 
با بادبان‌های نامرئی‌
بر آب تقدیر می‌رفتند:
یک خودرو سواری با خانواده‌ای سیاهپوش
یک خاور پر از سیب، 
مینی‌بوسی آبی با جعبه‌ای سیاه.
نه از درون چاه منجی می‌آمد
نه تاریخ را کسی آنگونه که باید 
می‌نوشت.
به ابتدای راه نرسیده
پلیس راه اصفهان آغاز می‌شد
و بر سر آن پیچ مرموز
همواره شش راهزن
با خنجرهای طلایی و
صورت پوشیده از فریاد
منتظر بودند:
چنان که آب‌های آزاد هم
چشم‌انتظار اقیانوس‌اند،
و کشتی‌هاشان بار گیلاس و تمبر هندی دارد.
پوشیده صدایی از هند می آید
و در ابتدای این جاده
سه سار ایستاده‌اند
بر شاخه‌ی درختی که هنوز نیست
اما روزی کسی آن را خواهد کاشت.

 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

حدیث نفس ۶

بین درخت و جنگل

فاصله‌ای بود

تا صدای باد گم نشود.

هنوز پیک مرگ 

با اسب قوی هیکل‌اش 

از بیابان ادلب

عبور نکرده‌بود. 

پدرم، مردی با موهای جوگندمی 

با سامسونت بزرگی 

به انتظار تاکسی 

در بزرگراه یادگار 

می‌ایستاد. 

هنوز مرگ، با موهای آبی‌اش

شمال تا جنوب ایران را 

نپیموده‌بود 

هرچند که از دم موهایش 

آتش می‌فروخت 

و هرچند که دریای آبی هم

چیزی از آتش داشت.

غمگین‌تر از همیشه

در پیاده‌رو نشسته بودم

غروب بود و در ته کوچه 

یکی دو کودک بر دوچرخه‌ها بودند.

پدرم، مردی با ردای بلند

از انتهای کوچه عبور می‌کرد 

گویی که داسی را 

پنهان نموده‌باشد.

هنوز غروب بود 

و جهان هنوز

چیزی برای

پنهان کردن داشت.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

شاملو

شاملو را هم اگر اینقدر معروف نبود بیشتر دوست داشتم. 

ایرانی‌ها همان بلایی که سر حافظ آوردند با شاملو هم همان کار را کرده‌اند.

اینقدر همه جا شاملو می‌بینی که دیگر شاملو هیچ جا نیست.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

مقایسه

بین مهراد هیدن و محسن چاوشی قطعا اولی را ترجیح می‌دهم. چون مهراد هیدن بچه پولدار بیخود و مزخرفی است که گنگش بالاست و مسیر بیخود و مزخرف بودن را تا ته رفته.

ولی چاوشی، با آن صدای زخمی و مریض ادای قمیشی را درمی‌آورد، یعنی یک ژست خیر و صلاح بودنی دارد که خوشم نمی‌آید. تو را چکار به حرفهای جدی زدن، با این محتوای پاپ آبگوشتی؟

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

بیژن الهی

اگر بیژن الهی اینقدر معروف نمی‌شد می‌توانستم همچنان خیلی دوستش بدارم.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

شبانه ۲۲

امشب زود می‌خوابم. قسم می‌خورم نگذارم به ۳ و ۴ بکشد. یک مقداری گوشت چرخی از هفته‌ی پیش دارم با برنج. از فردا وقت میگذارم برای آشپزی‌. کلی لیوان نشسته دارم و اشیای پرت و پلا در اتاق کارم که فردا صبح به همه‌شان رسیدگی می‌کنم. درست است که خیلی خسته و نگرانم ولی اگر شروع روزم زودتر باشد می‌توانم به همه‌ی پراکندگی‌های ذهنی‌ام برسم. پروژه‌ی این دختره از هلند، از فردا می‌نشینم پایش. پول لازمم، خیلی. یک میلیون مثلا قرض دادم به مامان که عین خیالش نیست پس بدهد، انگار نمی‌بیند اوضاعم چطور است، اصلا نمی‌دانم چطور بهش بفهمانم که من الان نیازی ندارم مبل هالم عوض شود، به جایش پولش را بده که درنمانم. مثل بلندگو است که فقط حرف می‌زند، نمی‌شنود. چرا هر دفعه همچین خریتی می‌کنم و تا می‌گوید پول می‌ریزم، وقتی می‌دانم پوله دیگر برنمی‌گردد؟ این دختره سارا، باید باهاش شفاف‌تر حرف بزنم پیش‌پرداخت بگیرم برای این کار. وای چقدر کار دارم. ۸ تومن شاید بسم باشد برای ضبط دوئت‌های ویولن، الان سیصدهزارتومن مانده ته جیبم (با پول عیدی‌های فک و فامیل می‌شود هشتصد نهصد). اصلا عجیب است عجیب‌. چطور آرامش بگیرم؟ چس‌ناله نمی‌کنم دارم بلندبلند فکر می‌کنم فقط. و به این هم فکر می‌کنم که این دختره سارینا امروز عجیب چیزی بود (her hills!) و کاش توانسته‌بودم مخش را بزنم، دست ما کوتاه و خرما بر نخیل. خیلی از این دخترها هستند که عجب چیزی‌اند، افسوس که فکرشان خیلی سطحی است و به سختی می‌توانم باهاشان هم‌صحبت شوم و قضیه را به جای خوبی بکشانم، آنقدر شکل فکر کردنمان دور است که به ارتباط تنی نمی‌تواند بیانجامد. یکی گفت "چرا در دختر دنبال چیز عمیق و جدی می‌گردی؟" و راست می‌گفت. اما من به جز ارتباط عمیق و جدی زیاد اشکال دیگر ارتباط را بلد نیستم. دخترهای اطرافم با اکثریت قاطع ..شعرند اما عجب چیزهایی هستند. واقعیتش این است که در این زمینه مثل سگ شکست‌خورده‌ام چون زیاد زندگی را جدی گرفته‌ام.

  • س.ن