سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
  • ۰
  • ۰

روزانه ۲۲

ساعت هشت ربع کم است. بیش از پنج شش بار از خواب پریدم. هر بار با کابوسی تازه. در آخرین کابوس، پرواز داشتم به دبی، دیرم شده‌بود و تازه ربع ساعت قبل پرواز راهی فرودگاه شده‌بودم. محمدپسردایی‌ام نشسته‌بود پشت فرمان و گازش را گرفته‌بود، اما من می‌دانستم که دیگر هرگز به پروازم نخواهم رسید.

حالا از آن کابوس بیدار شده‌ام و پا به کابوس دیگری گذاشته‌ام که نامش بیداری است.

چند قمری پشت پنجره‌ام لانه کرده‌اند و این بر آن بر می‌پرند. داشتم فکر می‌کردم چه خوب که جمهوری اسلامی هنوز قمری‌ها را از ما نگرفته، و حداقل گاهی با نگاه به آسمان می‌شود لذت برد.

 

  • ۰۲/۰۱/۱۱
  • س.ن

نظرات (۱)

پسر دایی منم محمده

همینجوری الکی

پاسخ:
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی