بعضی کارگردانها هستند، که تو را - بی این که بدانی چرا و چگونه- به درکی فُرمال، واحد و منسجم از جهان میرسانند، و این گونه به نوعی از شهود میرسی. دوست دارم از چند فیلمی که برای من این حالتِ خاص را ایجاد کردهاند بنویسم.
اولین فیلمی که الان یادم میآید «شبهای عربی» از پییر پائولو پازولینی است. پازولینی در شبهای عربی از یک کتابِ داستانهای عامیانه اقتباس میکند. فضای فیلم فضای تاریخی است، اما، اما، یک ویژگی اینجا هست که اقتباس پازولینی را منحصر بفرد میکند: دوربینِ پازولینی در ساختنِ فیلم سینمایی، شبیهِ دوربینِ سینمای مستند است.
برای همین وقتی شبهای عربی، یا مثلاً مدهآ، یا اُدیپ و حتی انجیل به روایتِ متی را میبینی احساس نمیکنی که با یک فیلمِ تاریخی مواجهی. پازولینی جوری با تاریخ و اسطوره برخورد میکند، که انگار همه چیز، خیلی عادی و معمولی، همین الان دارد اتفاق میافتد. با سکس هم همین برخورد را دارد. در نمای پازولینی از سکس، شما به معنی واقعی کلمه «چیز خاصی» نمیبینید، آنقدر دوربین سرد و بیتفاوت است و آنقدر همه چیز معمولی است که حتی ممکن است بیننده را برای دقایقی «ترنآف» کند.
این آدم، سرشتِ انسان را جوری شناخته، که انگار در آنِ واحد، در یک لحظه، به کُل، به همه چیز دسترسی دارد، همه چیز را میبیند و وانمود هم نمیکند که «چیز خاصی» میبیند.
نوعِ برخورد پازولینی با سکس، از نظرِ بصری، شبیه نوع برخوردی است که مولوی در دفتر ششم مثنوی با مسائل اروتیک دارد. یعنی آنقدر با آلتِ تناسلی در متن، معمولی برخورد میکند که میتوانست با هر عضو دیگری از بدنِ انسان همین برخورد را داشته باشد.
من از این آدمها خوشم میآید. آدمهایی که هیچ چیز برایشان خاص نیست، مثلِ خُدا آن بالا نشستهاند و فقط نظاره میکنند.
- ۰۲/۰۱/۱۱