امشب زود میخوابم. قسم میخورم نگذارم به ۳ و ۴ بکشد. یک مقداری گوشت چرخی از هفتهی پیش دارم با برنج. از فردا وقت میگذارم برای آشپزی. کلی لیوان نشسته دارم و اشیای پرت و پلا در اتاق کارم که فردا صبح به همهشان رسیدگی میکنم. درست است که خیلی خسته و نگرانم ولی اگر شروع روزم زودتر باشد میتوانم به همهی پراکندگیهای ذهنیام برسم. پروژهی این دختره از هلند، از فردا مینشینم پایش. پول لازمم، خیلی. یک میلیون مثلا قرض دادم به مامان که عین خیالش نیست پس بدهد، انگار نمیبیند اوضاعم چطور است، اصلا نمیدانم چطور بهش بفهمانم که من الان نیازی ندارم مبل هالم عوض شود، به جایش پولش را بده که درنمانم. مثل بلندگو است که فقط حرف میزند، نمیشنود. چرا هر دفعه همچین خریتی میکنم و تا میگوید پول میریزم، وقتی میدانم پوله دیگر برنمیگردد؟ این دختره سارا، باید باهاش شفافتر حرف بزنم پیشپرداخت بگیرم برای این کار. وای چقدر کار دارم. ۸ تومن شاید بسم باشد برای ضبط دوئتهای ویولن، الان سیصدهزارتومن مانده ته جیبم (با پول عیدیهای فک و فامیل میشود هشتصد نهصد). اصلا عجیب است عجیب. چطور آرامش بگیرم؟ چسناله نمیکنم دارم بلندبلند فکر میکنم فقط. و به این هم فکر میکنم که این دختره سارینا امروز عجیب چیزی بود (her hills!) و کاش توانستهبودم مخش را بزنم، دست ما کوتاه و خرما بر نخیل. خیلی از این دخترها هستند که عجب چیزیاند، افسوس که فکرشان خیلی سطحی است و به سختی میتوانم باهاشان همصحبت شوم و قضیه را به جای خوبی بکشانم، آنقدر شکل فکر کردنمان دور است که به ارتباط تنی نمیتواند بیانجامد. یکی گفت "چرا در دختر دنبال چیز عمیق و جدی میگردی؟" و راست میگفت. اما من به جز ارتباط عمیق و جدی زیاد اشکال دیگر ارتباط را بلد نیستم. دخترهای اطرافم با اکثریت قاطع ..شعرند اما عجب چیزهایی هستند. واقعیتش این است که در این زمینه مثل سگ شکستخوردهام چون زیاد زندگی را جدی گرفتهام.
- ۰۲/۰۱/۱۰
یه فیلمی هست به نام «لالا لند»؛ معروفه. احتمال میدم دیده باشی. دیدیش؟