امروز یکی از موقعیتهایی که همهی عمرم از آن میترسیدم سرم آمد. کفِ جادهی شیراز اصفهان ماشینم تسمه زد. آن هم در وضعی که نه کسی همراهم بود؛ نه گوشی موبایلم آنتن میداد که زنگ بزنم امداد خودرو. خدا میداند در آن نیم ساعت، یک ساعتی که طول کشید تا بالاخره یک آدم خوبی ترمز کند و به داد برسد، تا وقتی که سر و کلهی ماشین بوکسلی پیدا شد، تا آن لحظهای که فهمیدم بیست تومان افتادهام توی خرج چه به من گذشت. اما الان که دارم اینها را تایپ میکنم انگار همهاش یک خواب بوده. گور پدر بیست میلیون، گورِ پدرِ ماشین، من هنوز زندهام و دارم تایپ میکنم.