سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب

۱۵ مطلب در شهریور ۱۴۰۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

پاییز۲

پاییز می‌آید

و کولر آبی

از مصرف می‌افتد 

و آفتاب هم. 

اما هنوز 

چیزهایی هست

که زیر آفتاب باید دید

و راه‌هایی 

که زیر آفتاب باید رفت

و لبانی که در 

آفتاب باید بوسید.

هر چند خسته

هرچند بی‌مصرف.

 

 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

پاییز

پاییز می‌آید

و ما دیگر چیزی نخواهیم خواست

و قلب‌های کوچکمان از حباب‌های خالی پر می‌شود

و پیاده‌روهای قلب‌مان را 

برگ‌های کوچک می‌پوشانند. 

پاییز می‌آید 

و آفتاب ملایم پاییزی

خاطرات رفته را روشن می‌سازد.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

تاریخ گفتن

چه بیهوده است

از تاریخ گفتن،

وقتی که آفتاب 

روی سر ما می‌تابد

و استخرهای یخ را 

بی‌رحمانه تبخیر می‌کند

و گل‌های داوودی را در میادین شهر می‌رویاند

و قلب‌های ما را باز زنده می‌کند، و باز می‌میراند 

و از عشق سرشارمان می‌سازد 

وقتی که مرده‌ایم

و از مرگ سرشارمان می‌سازد 

وقتی که عشق می‌ورزیم. 

چه بیهوده است از تاریخ گفتن 

وقتی هنوز یکدیگر را

نومیدانه دوست می‌داریم.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

سرپناه

کلمه‌ها

جهان ما را می‌سازد 

و جهان ما کلمه‌هاست 

و خارج از این جهان 

جای دیگری نیست

به جز کوه‌های سر به فلک افراشته

و دریاهای بزرگ 

و ظلمات بی‌پایان

که هیچ یک کلمه نیستند.

ولی افسوس، جهان ما کلمه‌هاست،

پناه دیگری نداریم،

و تا به ابد 

چنین خواهد بود.

  • س.ن
  • ۱
  • ۰

تناسخ

ما نیز بار دیگر

بیدار می‌شویم

تا حرف دریاها را 

از نو بشنویم 

و پیام کشتی‌ها را 

به گوش کشتی‌رانان برسانیم.

ما نیز بار دیگر بیدار می‌شویم 

آنگاه که دنیا و ساکنانش

به خواب ابدی فرو رفته‌اند.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

انسان ساده

انسان ساده‌

زیر آسمان ساده

خواب‌های ساده می‌بیند 

و هرگز زمین را 

به مقصد جایی دیگر

ترک نخواهد گفت 

و هرگز 

بر کشتی ظلمات 

نخواهد نشست 

و چیزی بر زبان نخواهد راند

چرا که او انسانی ساده‌ است 

و چیزی برای گفتن ندارد

و آسمان‌ها را نمی‌شناسد 

و کفش‌هایش را 

بر جاده‌های سیمانی نفشرده است. 

 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

قلب غمگین

جاده‌های دراز

هرگز به مقصد نمی‌رسند.

اما کفش‌ها، 

در آغوش زمین‌اند 

و قلب، در آغوش تن 

و ماه در آغوش آسمان. 

هر آغوش مقصدی است

برای قلبی غمگین

و هر قلب 

نوری در آب

و هر تکه از نور،

عکسی از تو 

که در من به یادگار مانده‌است.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

انسان و مرگ

درختان در باد

نام خود را فریاد می‌زنند

و ماهیان در آب. 

انسان اما 

هرگز نامی نداشته‌است،

از این رو خود را با مرگ یگانه می‌پندارد. 

 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

خاطره

بر ساحل ماسه‌ی راه می‌رفتم

تو را از دور دیدم، زیر سایه‌بان ارغوانی‌رنگ.

خندیدم، خندیدی، و خنده‌هامان در زیر سایه‌ی درخت 

به خاک پیوست. 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

پرسنش

خدای من

پرستش تو 

مثل کندن میوه‌ای از درخت بود

یا بالا رفتن از شاخی

یا خفتن بر زمینی. 

اما سوال هنوز اینجاست:

پرستش چه کسی؟

  • س.ن