پاییز میآید
و کولر آبی
از مصرف میافتد
و آفتاب هم.
اما هنوز
چیزهایی هست
که زیر آفتاب باید دید
و راههایی
که زیر آفتاب باید رفت
و لبانی که در
آفتاب باید بوسید.
هر چند خسته
هرچند بیمصرف.
پاییز میآید
و کولر آبی
از مصرف میافتد
و آفتاب هم.
اما هنوز
چیزهایی هست
که زیر آفتاب باید دید
و راههایی
که زیر آفتاب باید رفت
و لبانی که در
آفتاب باید بوسید.
هر چند خسته
هرچند بیمصرف.
پاییز میآید
و ما دیگر چیزی نخواهیم خواست
و قلبهای کوچکمان از حبابهای خالی پر میشود
و پیادهروهای قلبمان را
برگهای کوچک میپوشانند.
پاییز میآید
و آفتاب ملایم پاییزی
خاطرات رفته را روشن میسازد.
چه بیهوده است
از تاریخ گفتن،
وقتی که آفتاب
روی سر ما میتابد
و استخرهای یخ را
بیرحمانه تبخیر میکند
و گلهای داوودی را در میادین شهر میرویاند
و قلبهای ما را باز زنده میکند، و باز میمیراند
و از عشق سرشارمان میسازد
وقتی که مردهایم
و از مرگ سرشارمان میسازد
وقتی که عشق میورزیم.
چه بیهوده است از تاریخ گفتن
وقتی هنوز یکدیگر را
نومیدانه دوست میداریم.
کلمهها
جهان ما را میسازد
و جهان ما کلمههاست
و خارج از این جهان
جای دیگری نیست
به جز کوههای سر به فلک افراشته
و دریاهای بزرگ
و ظلمات بیپایان
که هیچ یک کلمه نیستند.
ولی افسوس، جهان ما کلمههاست،
پناه دیگری نداریم،
و تا به ابد
چنین خواهد بود.
ما نیز بار دیگر
بیدار میشویم
تا حرف دریاها را
از نو بشنویم
و پیام کشتیها را
به گوش کشتیرانان برسانیم.
ما نیز بار دیگر بیدار میشویم
آنگاه که دنیا و ساکنانش
به خواب ابدی فرو رفتهاند.
انسان ساده
زیر آسمان ساده
خوابهای ساده میبیند
و هرگز زمین را
به مقصد جایی دیگر
ترک نخواهد گفت
و هرگز
بر کشتی ظلمات
نخواهد نشست
و چیزی بر زبان نخواهد راند
چرا که او انسانی ساده است
و چیزی برای گفتن ندارد
و آسمانها را نمیشناسد
و کفشهایش را
بر جادههای سیمانی نفشرده است.
جادههای دراز
هرگز به مقصد نمیرسند.
اما کفشها،
در آغوش زمیناند
و قلب، در آغوش تن
و ماه در آغوش آسمان.
هر آغوش مقصدی است
برای قلبی غمگین
و هر قلب
نوری در آب
و هر تکه از نور،
عکسی از تو
که در من به یادگار ماندهاست.
درختان در باد
نام خود را فریاد میزنند
و ماهیان در آب.
انسان اما
هرگز نامی نداشتهاست،
از این رو خود را با مرگ یگانه میپندارد.
بر ساحل ماسهی راه میرفتم
تو را از دور دیدم، زیر سایهبان ارغوانیرنگ.
خندیدم، خندیدی، و خندههامان در زیر سایهی درخت
به خاک پیوست.
خدای من
پرستش تو
مثل کندن میوهای از درخت بود
یا بالا رفتن از شاخی
یا خفتن بر زمینی.
اما سوال هنوز اینجاست:
پرستش چه کسی؟