سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
  • ۰
  • ۰

یکی از جنبه‌های ..شر فرهنگ ما همین احترام به افرادِ سالخورده است؛ در حالی که اکثریتِ این افراد، کندذهن‌ترین، خرفت‌ترین و مدعی‌ترین بخشِ جامعه‌ی ایران را تشکیل می‌دهند. آنها به خیال خودشان از نسلی آمده‌اند که خیلی کارکُن و زرنگ و خانواده‌ساز بود و نسل‌های بعدی‌شان بی‌عرضه و بی‌عار بار آمده‌اند. در حالی که اگر خوب نگاه کنی، می‌بینی آنها هیچ هنر خاصی نکردند. من هم اگر متولد دهه‌ی 20 یا 30 بودم و ایام جوانی‌ام مصادف با اوجِ شکوفایی اقتصادی ایران در دهه‌ی 50 می‌شد، با مدرک سیکل یا دیپلم روزنامه را باز می‌کردم و پر از آگهی استخدام بود، می‌رفتم سر کار و با همان حقوق چند ماه اولم خانه و ماشین و کوفت و زهر مار می‌خریدم، کاباره‌ام را هم می‌رفتم و عرق‌خوری‌‍‌ام پا بر جا بود؛ طبیعتاً در چنین شرایطی زن گرفتن و توله پس انداختن هم کاری نداشت. اصلاً برای همین بود که اکثریتِ آن لاشی‌های به دردنخور تا می‌توانستند از خودشان توله پس انداختند، چون بچه بزرگ کردن که زحمتِ خاصی نداشت، نهایتاً پولِ خورد و خوراک و شیر خشک و پوشک بود که با اقتصاد آن موقع مثلِ ماست تامین می‌کردید. واقعاً خوب که نگاه می‌کنم می‌بینم اکثریتِ آدم‌های پیر امروز در جوانی‌شان هیچ غلط خاصی نکرده‌اند جز این که از امکاناتی که دولت به صورت مفت در اختیارشان قرار داده‌بود استفاده بردند و بعد هم مثلِ گله‌ی گاو ریختند کفِ خیابان و علیه همان دولت شعار دادند، بعد هم که چند سال گذشت و تازه فهمیدند چه گهی خورده‌اند گفتند «آخ رضاشاه کجایی که یادت بخیر» و همه‌شان خرفت و سلطنت‌طلب شدند (من از سلطنت‌طلب‌ها هم به همان اندازه‌ی چپ‌ها متنفرم؛ همه‌شان از دم یک گهی هستند در لباس‌های مختلف). من تا دلت بخواهد راننده‌ تاکسی و اسنپ دیده‌ام که در جوانی‌اش مثلاً معلم بوده یا تکنیسین صنعت نفت بوده یا خلبان بوده، و همه‌شان هم یک حالتِ خیلی مدعی و ژست خودداناپنداری دارند که «آره، زمان ما فلان ...». 

فی‌الواقع، هنرِ واقعی را ماها داریم می‌کنیم که در این دورانی که گوز روی گوز بند نیست و هر شبی که می‌خوابیم معلوم نیست فردایش جنگ نشود و قیمت دلار با جهشِ شُرتِ آقایان بالا و پایین می‌شود، هنوز زنده‌ایم و داریم در همین مملکت زندگی می‌کنیم و به جای معتاد و کارتُن‌خواب شدن هنوز زندگی را پاس می‌داریم؛ رسالتِ وجودیِ ما این است که اشتباهاتِ همان نسلِ خرفت قبلی را جبران کنیم و جوری زندگی کنیم که انگار نه انگار چه تاریخِ تلخی پشتِ سرمان است و بر این مملکت چه‌ها گذشته، و از دلِِ این همه ویرانه سعی کنیم دلخوشی کوچکی بسازیم برای زنده بودن. و البته با این همه، سرکوفت‌های شما را هم بخوریم و دم برنیاوریم و ... و ... و ... و ... 

  • ۰۴/۰۴/۲۵
  • س.ن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی