سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

یومیه 3

نیاز به نوشتن در من آنقدر شدید است که گاهی نمی‌توانم کنترلش کنم؛ این نیاز از سال‌های طولانی تنها زندگی کردن می‌آید. 

در یادداشتِ قبلی از بودا گفتم. 

بودیسم را دوست دارم. دوست دارم فرق دارد با این که بگویم به آن معتقدم. همین که به چیزی معتقد باشی تبدیل به ایدئولوژی می‌شود و گندش در می‌آید. من بودیسم را دوست دارم، چون که به ما می‌آموزد که خودمان را چندان جدی نگیریم و اینقدر درگیرِ مفهومِ بی‌سروتهِ خود نباشیم، و قضایایی را که در زندگی‌مان پیش می‌آید شخصی نکنیم و شخصی نبینیم. چنین نگرشی کمک می‌کند که مخصوصاً بر خشم و شهوت فائق آییم، چون انرژی خشم و شهوت تا حدِ زیادی وابسته به مفهومِ خود است. 

خودی که از جهان جدا افتاده، معمولاً احساسِ کمبود می‌کند و نیاز دارد از طریق شهوت راندن و خشم راندن و قدرت‌طلبی این کمبود را جبران کند. برای بیشتر آدمها این احساس نقص تا آخر عمر ادامه پیدا می‌کند. 

بودیسم به من یاد داد که من چیزی نیستم که نگرانش باشم، چون چرخِ دنیا میلیاردها سال است که چرخیده و بعد از مردن من هم میلیاردها سال خواهد چرخید و نقشِ من در این دنیا در حدِ گوز هم نیست که اینقدر خودم و هنرم را جدی می‌گیرم. 

حالا تناقض جالب اینجاست که من همه‌ی اینها را می‌فهمم، و در عین حال ناچارم که با جدیت برای پیشرفت خودم و هنرم تلاش کنم، که پنج صبح بلند شوم، که ورزش کنم، که خوب زندگی کنم، در عین حال که می‌دانم در این دنیا هیچ چیز نیستم، در عین حال که می‌دانم تهِ همه‌ی اینها مرگ است. یعنی تناقض اینجاست که می‌فهمی همه‌ی اهدافی که داری چقدر در واقعیت بی‌اهمیت‌اند، اما باید اهدافی داشته‌باشی تا بتوانی زنده بمانی. 

  • ۰۴/۰۴/۱۸
  • س.ن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی