کُنش از هیچ میآید. کُنش به طور طبیعی میآید. کُنش زور زدنی نیست. کُنش هست. مثل کاری که خدا میکند، چرا که بودنِ خُدا کُنش است. خدا از جهان جدا نیست، خُدا کُنش پیوسته است که میشود طبیعتِ همواره جاری.
واکنش از عقل میآید. عقل همواره میگوید چیزی ناقص است. عقل احساس کمبود میآفریند. واکُنش، پاسخ به احساسِ کمبود است. واکنش همیشه فکر شدهاست، طبیعی نیست و نتیجهاش ریدمان همه چیز است.
در زندگیام دارم یاد میگیرم که کُنشگر باشم، نه واکنشگر. در شرایطی که در دوراهی قرار میگیرم، گاهی هیچ کاری نکردن و منتظر ماندن بهترین کُنش است، تا تصمیمِ خوب خودش در من اتفاق بیافتد.
پینوشت: روشنفکرانِ ایرانی همواره واکنشگر بودهاند؛ انقلاب 57 واکُنش بود به احساس کمبود جمعیِ یک ملت. همین ابراز نفرتِ من از روشنفکری و چپ و ایدئولوژی هم واکنش است. پس قول میدهم از این به بعد دیگر ابراز نفرت نکنم و چیزی در این باره ننویسم. تا واکنشگر نباشم. واکنشگری کمک به استبدادِ حاکم است؛ چون نیروی بنمایهاش همان نیروی استبداد است، فقط کلماتش فرق دارد.
پ.ن ۲: در کشتن عمر بن عبدود، بین کنش و واکنش اولی را انتخاب کرد:
گفت من تیغ از پی حق میزنم
بندهی حقم نه مامور تنم
- ۰۴/۰۳/۱۱
اوهوم
جدید بود نظر گاه این مطلب