1- از رفت و آمد اضافه تا حد امکان پرهیز کن. از پارتیِ شلوغ، مست کردن، سر و صدای اضافه و رانندگی در ترافیک تا حدِ امکان بپرهیز.
نگاهت به بودنِ آدمها در زندگیات بیشتر سلبی باشد تا ایجابی. شاخ و برگها را بزن، بگذار اصلاً همه بروند.
2- به خودت «نه» بگو تا به دیگران هم بتوانی نه بگویی. آدم از نههایی که میگوید ساخته میشود. «نه گویی» مدام، تبدیل به شکلی از آریگویی به زندگی میشود. به سیگار - که خیلی لذتبخش است- نه بگو، به بیشتر لذتهای آنی نه بگو، لذت را به تعویق بیانداز تا خودش به سراغت بیاید، تا التماست کند، لذتگرا نباش.
3- هرچه زندگی میرود که «تُند» شود، تو کُندش کن، افسارش را بکش. به هیچ جا قرار نیست برسی. هیچ مقصدی نیست. پس آرام برو و تا حدِ امکان در یک نقطه، یک لحظه بایست. بگذار زمان متوقف شود. در یک کلام: Slow Down!
4- بپذیر که رنج میبرسی. تلاش نکن از رنج خلاص شوی. بپذیر که مضطربی. تلاش نکن که از اضطراب رها شوی. بپذیر که در ایران زندگی میکنی. تصورِ اروپا نداشتهباش. چون انسانِ اروپایی هم - اگرچه در ظاهر بسیار خوشبختتر است- احتمالاً به همان اندازهی تو احساس بدبختی میکند (مطالعاتِ شخصیام نشان میدهد که آدمها در احساسِ بدبختی برابرند).
5- وقتی از شدتِ فکر دیوانه میشوی، سراغ مخدراتِ آنی نرو. بگذار دیوانگیات ادامه یابد تا خودش آرام شود.
پ.ن: این پُست شبیه روانشناسی زرد شد ولی واقعاً هرچه نوشتم از ته دلم بود.
- ۰۲/۰۱/۲۹
اصلا زرد نبود...
منم یه چند موردی رو اضافه کردم تو ذهنم