سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب

۱۷ مطلب در مهر ۱۴۰۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

در شهر من

در شهر من 

هر کوزه درختی است

و هر درخت جامی

و هر جام طبیبی بر بالینی؛ 

بر هر بالین مرگی جریان دارد 

و در هر مرگ، فانوسی روشن است

به سوی تاریکی دریاها.

کوزه‌های خفته در آب

همواره تشنه‌اند

و کوزه‌های کویری

آسمان را به خویش می‌بلعند.

پس، در شهر من 

هر کوزه طبیبی است 

و هر طبیب، نامی دارد 

و هر نام، خدایی کوچک است 

خفته در فانوس 

به سوی تاریکی بی‌نهایت مرگ 

و امواج دلپذیر دریاها.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

تن و سکوت

سکوت، تن من است

و تن من سکوت است؛

تنی که یک‌ روز، عاقبت

مثل کوزه‌ای گلی 

به خاک خواهد رفت

و آسمان را به خویش خواهد بلعید.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

چشم سوم

چشمی به سوی مرگ

چشمی به سوی عشق.

با چشم سومم در تو می‌نگرم 

که راه مرگ و عشق را بر من گشوده‌ای.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

خواست قلبی

زنی را می‌خواهم 

که با او به سکوت ابدی برسم.

و با تن او مراقبه کنم، و با تن او تمرین مرگ کنم.

  • س.ن
  • ۱
  • ۰

درختها

کسی حرف مرا نمی‌فهمد 

به جز مادرم، درخت 

پس با او سخن می‌گویم

و از او و به یاد او 

و عاقبت روزی در پناه او 

به خاک خواهم شد.

  • س.ن
  • ۱
  • ۰

عاقبت۲

عاقبت یک روز

در سایه‌ی درختی خواهم مرد

که خود آن را کاشته‌ام. 

ای خدای درخت 

ای خدای کشتار 

سفره بیارای که من هنوز 

زنده‌ام 

و در پناه توام. 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

نخست آنگاه

نخست دیدن

آنگاه شنیدن 

نخست رفتن 

آنگاه نرفتن

زیستن در سایه 

و آنگاه بر تافتن 

خاک را شکافتن

و به اشتیاق مردن،

ترتیب آرامش

در نور بنفش.

تو را دوست داشتن

و آنگاه مردن.

اما پیش از آن

نخست زیستن

آنگاه شنیدن و دیدن.

ای نور بنفش، ای آرامش.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

قیامت۲

اگر قیامتی باشد

حتما به زبان فارسی اتفاق می‌افتد

چرا که ما، فارسی زبانان 

قیامت را به چشم دیده‌ایم 

و در ذهن‌هایمان آن را نوشته‌ایم 

و در دادگاه‌هایمان آن را حکم کرده‌ایم.

اگر قیامتی باشد 

حتما به زبان فارسی اتفاق می‌افتد.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

روز واقعه

ای اتفاق بزرگ

که از دور می‌آیی 

و با خود ابری از آتشفشان می‌آوری

و همچون قیامت بر شانه‌های ما خواهی بارید

ای اتفاقی که هنوز نیامده‌ای

و بر اسب بالدار سواری

و سوت‌زنان از راه می‌رسی 

ای شب کویری

ای کوه. 

  • س.ن
  • ۲
  • ۰

من فکر می‌کنم که هرگز در زندگی‌ام به اندازه‌ی امروز سعادتمند نبوده‌ام، و سعادتِ کنونیِ من نه از سرِ رسیدن به خواسته‌ها، که از کشفِ رازِ نخواستن چیزهاست. حداقل در این لحظه، در این لحظه‌ی خاص، من فکر می‌کنم که دیگر از زندگی و از خداوند هیچ چیز نمی‌خواهم، و از این که به من حیات بخشیده‌، و به من افتخار بودن در این جهان را داده عمیقاً سپاسگزار و ممنونم، و افتخار می‌کنم که از میانِ هزاران اسپرم، شانس آمدن به عرصه‌ی حیات را پیدا کرده‌ام، و این امرِ پرشکوه را ابداً از سرِ اتفاق نمی‌دانم. 

من دیگر در پی آن نیستم که آدم مشهور یا بزرگی شوم، من در پیِ بدست آوردن عظمت نیستم، زیرا عظمت درون هر انسانی هست، اگر که بدآن بنگرد، و انسان هنگامی که به درونِ خود می‌نگرد بزرگ می‌شود و هنگامی که به بیرون، دچار حقارت می‌گردد. انسان برای بزرگ شدن نیازمندِ تلاش خاصی نیست، کافی است همان باشد که هست. 

من فکر می‌کنم که زیستِ انسان برای معنادار شدن نیاز به تلاش خاصی ندارد، و کارِ ما نیست که معنای زندگی را اثبات یا حتی پیدا کنیم، بلکه کافی است که زندگی کنیم، به معمولی‌ترین شکل ممکن؛ و بدین بیاندیشیم که زنده بودن هرگز اتفاقی نیست؛ چرا که زنده بودن، حیات یافتن، یعنی واقع شدن در امر «زمان»، همین که زمان‌مند شدی، یعنی از هستی انسانی برخوردار گشته‌ای و با امرِ الهی گره خورده‌‌ای. 

  • س.ن