در شهر من
هر کوزه درختی است
و هر درخت جامی
و هر جام طبیبی بر بالینی؛
بر هر بالین مرگی جریان دارد
و در هر مرگ، فانوسی روشن است
به سوی تاریکی دریاها.
کوزههای خفته در آب
همواره تشنهاند
و کوزههای کویری
آسمان را به خویش میبلعند.
پس، در شهر من
هر کوزه طبیبی است
و هر طبیب، نامی دارد
و هر نام، خدایی کوچک است
خفته در فانوس
به سوی تاریکی بینهایت مرگ
و امواج دلپذیر دریاها.
- ۰۳/۰۷/۲۱