آنچنان که چشمهایم تو را میبیند
و گوشهایم تو را میشنود
آنچنان که زمین را زیر پایم احساس میکنم
آنچنان که میتپم، آنچنان که هستم، خواهم بود...
آه آنچنان که گویی این راه را
هرگز پایانی نیست.
آنچنان که چشمهایم تو را میبیند
و گوشهایم تو را میشنود
آنچنان که زمین را زیر پایم احساس میکنم
آنچنان که میتپم، آنچنان که هستم، خواهم بود...
آه آنچنان که گویی این راه را
هرگز پایانی نیست.
ای خورشید با من بتاب
و ای آسمان با من گریه کن
و ای ستارههای دور از دست
و ای رودخانههای آبی
با من جاری شوید
آنچنان که من نیز عاقبت
یک روز
با شما خواهم بود.
در آفاق کوهستان
پرندهای میخواند
و با صدای او میگریستم،
گریستنِ موسا بر گهواره
یا گهواره بر موج
یا موج بر بسترِ کبود
و یا گریستن بر هیچ
که رسمِ فرشتگان است.
در نیزار نگریستم
و دانستم که خاک هم تنهاست
در خاک نگریستم
و دانستم که جهان تنهاست
در جهان نگریستم
و دانستم که دیگر تنها نخواهم بود.
من و خاک و جهان
در تنهایی خود غوطهور بودیم
و مثلِ ماهیان
در ابدیتِ خود شنا میکردیم
و بالههای کوچکمان را
در تاریکی به رقص میآوردیم
و شمعهای شناور را
از دریاچهی شبرنگ
عبور میدادیم.
من همیشه - و به خصوص چند وقت اخیر- خیلی مستقیم حرف زدهام، از تجربهام گفتهام، خوب و بد کردهام و خوب و بد برایم وجود داشته، به همان شکلِ خشکمقدس اخلاقیاش. من یک آدم مدرن نیستم، چون خوب و بد به شکل واضحی برایم وجود دارند و طیفی هم بینشان در کار نیست، هر عملی یا سیاه است یا سفید. ما با به وجود آوردن مفهوم «خاکستری» خودمان را گول زدهایم وگرنه در هر شرایطی آدم میداند که دقیقاً چکار باید بکند، و چکار نباید. حالا این که شهامتش را دارد یا نه بحث دیگری است، ولی «دروغ مصلحت آمیز» و «بدی که فعلاً خوب است» و اینها تماماً به نظرم ک.ص.شر میآید؛ اینها را سعدی و امثالهم - که خودشان جیره خور حکمای زمانشان بودند- توی کلهی ما کردهاند، که ما هم جیرهخور بمانیم و همیشه جانب ادب را رعایت کنیم و دست به سینه بمانیم و اگر هم نقدی به کسی داریم محترمانه بیانش کنیم که به جایی برنخورد. من عمیقاً از این دنیا و از آدمهایش و از خودم خستهام، چون واضحاً همه دارند دروغ میگویند و دروغهای همه هم در همان چارچوب دروغ مصلحتآمیز توجیهپذیر است و گند و کثافتهای همه هم بالاخره یک توجیهی دارد.