خدای بزرگ هرگز در زندگیام اینچنین به برهوت بیمعنایی برنخوردهام. درست در روزهایی که آدم باید شور انقلابی داشتهباشد، از درون حس میکنم مردهام. و مسائل شخصی بسیاری انباشت شده که از درون خفهام میکنند.
تنها کاری که برای این انقلاب توانستم بکنم این بود که کلاسهای دانشگاهم را کنسل کنم، که عملا هیچ تاثیری ندارد. از مرگ کف خیابان نمیترسم اما از سرنوشت خانوادهام با آن همه وابستگیشان به من چرا. و همینطور از بازداشت که یک بار مزهاش را چشیدهام.
دلم برای ا. سخت تنگ شده و این اولین عشق زندگیام است که به هیچ زور و ترفندی از دلم بیرون نمیرود. کاش اینجا را، این سطور را میخواند. کاش عشقی که از ابرازش ناتوانم به زبان غیب به او میرسید.
گاهی گل میکشم که سعی میکنم زیاد نشود چون دنگی میآورد. ولیکن تنها ساعتهایی که خوشم یا در خواب است یا در چتی (مشروب افاقه نمیکند).
امشب با مح و مهدیس و پیچک بیرون بودیم که خوش گذشت. مهدیس پشت ماشین من نشست و زیاد چرت گفتیم و خندیدیم. با وجود درد سنگینی که بر دلم بود بسیار خندیدم و خنداندم.
آخر شب فهمیدم مادربزرگم فوت شده. خدایش بیامرزد. هرگز نشناختمش چون چندان نزدیک نبودیم. اما راحت شد. خیلی این اواخر زجر میکشید.
بزرگترین مشکلم اینجاست که در بحبوحهی انقلاب هر چیز دیگری از جمله موسیقی (علیالخصوص آن نوعی که من مینویسم) عمیقا بیمعناست و آدم باید معنای جدیدی برای خودش دست و پا کند یا بسازد. اما آن شور حیاتی که معنا میآفریند در من مرده و هیچ چیز به معنای واقعی برانگیختهام نمیکند.
خدایا مثل همیشه در تردیدم که تو وجود داری و خوب که فکر میکنم تمام زندگیام در همین موضع بودهام (به جز کودکی)، با این حال با تو همواره حرف زدهام و باز شک داشتهام که دارم با خودم حرف میزنم یا با تو. کاش چهرهی دیگری از خودت نشان میدادی که وابسته به کلمه نباشد و شبیه حرف زدن با خودم نباشد.
دیروز محمدرضا اینجا بود و سعی کردیم با هم اثری برای اوضاع کنونی مملکت بسازیم. چقدر علیرغم بیاعتمادیام بهش دوستش دارم. حس میکنم به همهی آدمها عمیقا بیاعتمادم و هیچ کس تا امروز با من -آنجور که من با بقیه بودهام- صاف و صادق و مهربان نبوده. تمام آدمهای دور و برم خرده شیشه دارند و من با وجود آگاهی به خرده شیشههاشان با آنها نشست و برخاست میکنم و میخندم.
خدایا اگر تو وجود داشتهباشی شبیه تنهایی و شبیه صفحهی سفید محض هستی که هیچ کلمهای بر آن نوشته نشدهاست.
از عدم خلوص خودم و عدم شجاعتم در ابراز عشقم به ا. سخت شرمسارم. و عدم شجاعتم برای حاضر شدن دوباره در خیابان و کشته شدن.
امیدوارم تاریخ این روزها را بر من ببخشاید.