سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
  • ۰
  • ۰

می‌توان از مرگ نهراسید. کافی است دکمه‌ی ترس را در درونمان خاموش کنیم و دکمه‌ی بی‌حسی را روشن کنیم، تا مثل خدا بدرخشیم؛ چرا که احساسات، مربوط به انسان‌های هنوز به تکامل‌نرسیده است. 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

بی‌نیازی

هرگونه نیاز به دیگری توهم است؛ ذهنی که در کودکی نیازمند عشق مادر بود، هنوز خیال می‌کند نیازمند عشق دیگری است. دریافت این واقعیت، مرا از گریه کردن و از رنج کشیدن و از ناله کردن دور می‌سازد، حس می‌کنم همچون قایقی هستم با بادبانِ برافراشته در آب‌های روان به سوی ابدیت. 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

یگانگیِ ما

من در یگانگیِ خودم با خدا هیچ تردیدی ندارم، و مطمئنم که هر گاه خودم را معیار قرار داده‌ام، خدا را معیار قرار داده‌ام؛ و هر گاه رو به سوی دیگران کرده‌‌ام از خدا فاصله گرفته‌ام. این مطلبِ ساده و پیش پا افتاده، آنقدر به درونم رسوخ کرده که دیگر هیچ چیز آن را از من جدا نمی‌کند. 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

درخت و سایه

درخت به سایه‌اش می‌نگرد تا آفتاب را ببیند. 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

شب و میوه و مرگ

مثلِ یک درختِ سیاه، شب میوه می‌دهد؛ و دستهای ما را به دعا برمی‌افرازد؛ و ریشه‌هامان را به خاکِ سرد فرو می‌کند و زمین و زمان را ساکت می‌کند؛ تا خدای سیاه، وردِ جادو بخواند و گردِ مرگ بپاشاند.  

 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

درخت و انسان

درختان در بهار می‌شکفند و در پاییز بار می‌دهند و در زمستان سرگردان‌اند؛ و اما همچنان درخت به حساب می‌آیند. ما نیز در همه حال، انسان به حساب می‌آییم، حتی در خواب، حتی در خاک. 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

فهم کل

در نهایت، باید به فهمِ جزئی کوچک از حقیقت راضی باشیم و افتخار کنیم. انتظار این که بیشتر بفهمیم، انتظاری زیاده‌خواهانه و حریصانه است؛ چه فرقی هست بین سگی که برای استخوان دندان به هم می‌ساید با انسانی که برای فهمیدنِ همه چیز دندان به هم می‌ساید؟ اودیپ نمونه‌ی بارز چنین انسانی بود، که بهای زیاده‌خواهی‌اش را پرداخت. 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

رازورزی

در پرده نگه داشتن، رازورزی کردن و عرفان‌بازی کردن با امورِ نامعلوم، رفتاری زنانه است. مرد را چه به این بازی‌ها. 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

انسانیت

من روشنایی را نمی‌خواهم. من به تاریکی احترام می‌گذارم. من احترام تاریک را دوست دارم. حرمت شب را دوست دارم، بر خلاف روز که وقیح و بی‌حیاست. چقدر حیوانات وحشی خوشبختند که مثل یک غریزه‌ی آزاد در تاریکی زندگی می‌کنند، و از چشمه‌ی سیاه آب می‌نوشند و شکارشان را می‌درند و برای رسیدن به جفت تا دندان مسلح‌اند. انسان باید بیاموزد که تا دندان مسلح باشد، برای رسیدن به جفت، برای دریدن و برای واقعیت داشتن. انسان برای واقعیت داشتن، باید کمی بیشتر حیوان باشد. این شأن مقدسی که برای انسانیت ساخته‌اند دروغ است، همانطور که تمدن دروغ است. تمدن دروغی زنانه و فریبکارانه است. حیوان صداقت است. انسان باید حیوان باشد تا دیگر دروغ نگوید. آنوقت شاید چیزکی هم از انسانیت پیدا کند.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

شُکر، جانِ نعمت

وسواس خاصی برای نوشتن دارم، شبیه وسوسه است، انگار که دستهایم باید کاری بکند، و مهم‌ نیست که آنچه نوشته می‌شود ارزش دارد یا نه. نوشتن برای من «دست‌ورزی» است، در نوشتن متبلور می‌شوم، خداوندا از تو سپاسگزارم که به من ذهن و دست و زبان دادی که بنویسم، و در من شکوفا می‌شوی و در هر نفسی که می‌کشم از مجرای سینه‌ی من به بیرون می‌خزی و با دمِ بعدی به درونِ من راه می‌یابی، و از تو سپاسگزارم که به شکلِ من ظهور کرده‌ای و در سلول‌های من حضور داری و ریزترین ارتعاشاتِ من تو هستی و از تو سپاسگزارم که میانِ خودت و من مرزی قرار نداده‌ای، و مرا در مسیرِ درک این بی‌مرزی هدایت فرموده‌ای. و دوست دارم تا صبح بنویسم که از تو سپاسگزارم و شکرگزاری‌ام هرگز به پایان نرسد. 

شکر نعمت خوشتر از نعمت بود

شکرباره کی سوی نعمت رود

شکرْ جانِ نعمت و نعمت چو پوست

ز آنک شکر آرد ترا تا کوی دوست

نعمت آرد غفلت و شکر انتباه

صید نعمت کن بدام شکر شاه 

  • س.ن