من معتقد نیستم که نفرت چیزِ بدی باشد.
من معتقدم همه چیز سلبی است، و پیش رفتن در چیزی، لاجرم مرهونِ نفرت از چیزی دیگر است.
من از همهی چیزهای زیاده از حد متنفرم.
بیش از همه از مذهب، مرام، ایدئولوژی، ایسم، سنت، مرید و مرادبازی، سلطنتطلبی، چپبازی، هنرمندبازی، آدمِ خوببازی.
من از همهی ماسکها و بازیهای این دنیا متنفرم، و برای همین حاضرم در تمامِ نوشتههایم خودم را هم نفی کنم و ماسکهای خودم را کنار بگذارم.
من به هیچ حقیقتی باور ندارم، مگرِ حقیقتی که در سکوتِ ذهن پدیدار شود و خودش حرف بزند و من به جایش حرف نزنم. من در پیشگاهِ حقیقت هیچ چیز نیستم و نمیتوانم راجع به هیچ چیز نظر دهم، من آگاهیِ نابی هستم که به هیچ چیز تعلق ندارد، و همین که زبان باز کنم و حرف بزنم (مثل همین الان که دارم مینویسم) این آگاهی محدود میشود. من مجموعهای از امکاناتِ نامحدود هستم، که چون بالاخره یکی (و فقط یکی) از آنها قرار است محقق شود و در ظرف زمان و مکان قرار گیرد، تن به محدودیت دادهام. اما پذیرشِ همین محدودیت، مرا به نامحدودیت وصل میکند و کمکم میکند که خودم باشم، و ماسکهای تهوعآور و بزک و دُزکهایم را هی دور بریزم و هی دور بریزم. من هیچ چیز نیستم.
- ۰۴/۰۲/۱۴